صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

تویی بهانه ‌ام اما بهانه‌ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه‌ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سویِ نشانه‌ای که ندارم
زِ رقعه

آخرین نظرات
  • ۱۲ بهمن ۰۱، ۰۰:۰۸ - شاگرد بنّا
    احسنت
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الرحمن الرحیم
یکی از رفقا تعریف می‌کرد در همین هفته‌ای که گذشت وارد شبکه اجتماعی ******** شده!
گفت: «تا عضو شدم دیدم مرا توی 21 گروه از دانشگاه و این‌ور و آن‌ور و هر جا بگویی اضافه کردند! اصلا هنگ کردم که الان من باید چه کار کنم!!»
بهش گفتم: «همه گروه‌ها رو حذف کن و از همه‌شون بیا بیرون!»
گفت: «زشته!»
گفتم: «صبر کن یک کم؛ با تاخیر بیا بیرون...»
***
شاید راه حل واضح‌تر از این نباشد. اما موضوع به این سادگی‌ها هم نیست!
گویا اصلا تصمیم جدی نداریم برای بعضی از کارها... وگرنه مدت‌ها قبل نسبت به انجام آن‌ها اقدام می‌کردیم و از این مراحل ساده عبور می‌کردیم و در مراحلی دیگر سیر می‌کردیم! و در ساده‌ترین قالب‌های زندگی و روش‌های زندگی تجدید نظر می‌کردیم.
درحالی که ما روزانه زمین‌های بسیاری را به میل و رغبت و با سر وارد می‌شویم... ولی خروج و ترکِ یکی از آن‌ها از سخت‌ترینِ کارها و نفس‌گیرترین و دشوارترینِ آن‌ها، سخت‌تر جلوه می‌کند!
وحتی...
حتی احتمال هم نمی‌دهیم که نفسِ ما چیزهایی را برای ما زینت داده است و برایش بهانه‌هایی تراشیده و پیراسته است و این ضرورت خودساخته، هرگز ملازم با زندگی ما نبوده است! با این وضعیت چه انتظاری حتی برای یک حرکتِ نه چندان بزرگ از ما می‌رود؟
***
شبکه‌های اجتماعی یکی از کوچک‌ترین زمین‌هایی است که با میل و رغبت یه آن‌ها وارد شده‌ایم. ما در مناسبات زندگی خود زمین‌هایی را که نباید، انتخاب کرده‌ایم. ما طرح کلی زندگی خود را آن گونه که دوست داریم و بلکه بخوانید آن طوری که برایمان برنامه‌ریزی کرده‌اند (و شاید همان دوست داریم عبارت گویاتر و بهتری باشد)؛ خوب طرح‌ریزی کرده‌ایم!

یکی پایه شود یک کاری کنیم!
به امید خدا...

# توکل

# سبک زندگی

# غیرت

۳ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۳۳
صلوات

از در آمدم توی کلاس. نشستم روی یکی از نیمکت‌ها، کنار یکی از رفقا. بعد از سلام و احوال‌پرسی شروع کردم به دیدن تخته و جزوه‌ای که طی کلاس پرشده بود. مشغول بودم که دوستمان رو به من گفت: «استاد امروز سرش درد می‌کند، از او سوال نپرس!»

با تعجب و سوال، نگاهی به او انداختم. گرفت منظورم چیست!  گفت: «خودش چنین چیزی رو نگفت‌ها. کلاس فلان که قبل از این بود هم به خاطر همین تشکیل نشد!»

+ انگار قند توی دلم آب کردند که هنوز یکی هست که این قدر برای استاد ارج و احترام قائل است!

# استاد

# دانشجو

# دانشگاه

۱ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۸
صلوات

جوان‌ها وقتی دور هم می نشینند و دوساعت، سه ساعت جلسه دارند، قرار بگذارند که از این جلسه، نیم ساعت کتاب بخوانند.

+

# کتاب

۱ ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۳
صلوات

ندا آمد خودت باش!


بعدانوشت :: یک چیزی در مایه‌های نفس سرزنشگر می‌گوید خودت باش. یک چیزی مثل نفس امرکننده احتمالا برعکسش دستور می‌دهد. چه کار کنیم؟

# بی‌برچسب

۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۸
صلوات

سلام
فلانی، امشب «فراهمایی1 صوتی»2 بذاریم؟!

سلام
جایی هستم!
دست و بالم کثیف، امشب نمی‌تونم!

1. Conference
2. به نظر می‌رسد «هم‌سُخنی» معادل دیگر این عبارت است!

پانوشت: دیشب پریشب بود؛ یکی توی تلویزیون، وسط یک فیلم خارجکی گفت «باشه، بهت پیامک می‌زنم!»
خیلی جالب بود! اصلا هم احساس تابلو بودن دست نمی‌داد!
اولش را یادم می‌آید چقدر کل‌انجار می‌رفتیم با خودمان... کم‌کَمَک طبیعی و دوست‌داشتنی شد!

# فرهنگ

# پارسی

۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۴۵
صلوات

یک ساعت و نیم مانده به امتحان، تصمیمت را عوض می‌کنی که از یک جای دیگر شروع کنی به خواندن...

... سرِ امتحان می‌فهمی هر جا وقت گذاشته‌ای از همان جا سؤال آمده!

عجب معادلاتی دارد این عالَم!!!

+ خدا کند همیشه در روزهای «امتحان»، «پدر و مادر» دعایمان کنند!

***

+ نکته کنکوری: دعای «پدر و مادر» در برابر «کار کردن و زحمت‌کشیدن» نیست! بلکه به کار و تلاش، «برکت» می‌دهد!

# امتحان

# دعا

۱ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۱
صلوات