صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

تویی بهانه ‌ام اما بهانه‌ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه‌ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سویِ نشانه‌ای که ندارم
زِ رقعه

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۲ بهمن ۰۱، ۰۰:۰۸ - شاگرد بنّا
    احسنت
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با موضوع «بگو مگو» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از مدتی در کانون مجموعه‌های تربیتی بودن به نظر می‌رسد مباحث سواد رسانه‌ای با این که خیلی مهم است؛ ولی خیلی توسط بچه‌ها جدی گرفته نمی‌شود! و احتمالا فقط قشر خاصی را جذب می‌کند.

برای تحلیل این موضوع چهار فرض یا بیشتر قابل تصور است!

الف) یا محتوا محتوای مورد نیازی نیست.

ب) یا محتوا جذاب نیست.

ج) یا مخاطب محتوا را به عنوان نیاز خود درک نمی‌کند.

د) یا این که مخاطب آن را به عنوان نیاز به صورت کوتاه مدت درک می‌کند ولی انگیزه ادامه دادن به کلاس را ندارد.

 

اما با این که می‌توان فهرست فوق را ادامه داد و حالت‌ها را خاص‌تر نمود؛ اما بررسی میدانی نشان می‌دهد در خانواده‌هایی که متدین‌تر هستند و ارتباط آن‌ها با فضای مجازی محدود است. یعنی مهم‌بودن خیلی از کلاس‌های سواد رسانه‌ای را درک نمی‌کنند و اگر هم تشنه شوند خیلی زود فراموش می‌کنند! چون اصلا مسأله‌شان نیست.

و وقتی اصلا چیزی مسأله کسی نباشد به آن دل نمی‌دهد. پارسال تابستان با کسر ۴۰ درصدی تخفیف، بیش از ۲۰ میلیون خرج کلاس کردیم! ولی نه تنها فایده نداشت که بچه‌ها اعتراض هم کردند که چه کلاسی است؟!! الان هم شاید هیچ چیزی از آن کلاس‌ها یادشان نباشد.

فارق از فرم برگزاری کارگاه و کلاس که شاید بتوان به آن انتقاداتی وارد نمود.

 

کلاس‌ها هم با این که خیلی جو دادیم ولی بچه‌ها بازخورد مثبتی نداشتند. اساتید هم اساتید متخصصی بودند و از مجموعه مورد نظر دعوت شدند.

با همه این‌ها این نشان می‌دهد که احتمالا یک جای کار می‌لنگد!

 

ریشه جای دیگری است که شاید بعدا آن را نشر دادم ان شاء الله.

# آزاداندیشی

# نیاز واقعی

۰ ۰۵ خرداد ۰۳ ، ۰۷:۲۴
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

گفت دیشب روی تخت هر چیزی بگویی به فکرم خطور کرد.

این را بعد از این گفت که حدود 7، 8 دقیقه توی اتاق استاد صحبت می‌کرد؛ روی نیمکت فضای سبز دانشگاه.

***

می‌گفت خیلی بد شده‌ام! از سال چهارم این درس را خوانده‌ام. اصلا آینده‌ام را روی همین بسته‌ام. خیلی بد تصحیح کرده است. بیست می‌شدم!

خیلی توی خودش بود و دَرهم و بَرهم...

گفتم چند شدی؟ همین طور که از پله‌های دانشکده پایین می‌آمدیم این را پرسیدم. گفت 15! آن یکی را هم 15 شدم. آن یکی درس را هم که هنوز استاد رد نکرده است. حدود 10، 15 دقیقه درباره این درس و مطالبش صحبت رد و بدل شد.

گفت بسته بودم بروم فلان دانشگاه سوئیس. الان دیگر معلوم نیست بتوانم بروم. دیگر جای من این جا نیست. بعد از روحانی دیگر بستم که بروم. خدمت کنم به کسی که ...؟ الان هم اگر همه دروس را تا آخر ارشد 20 هم بگیرم معلوم نیست بتوانم بروم.

گفت دیشب روی تخت هر چیزی بگویی به فکرم خطور کرد، حتی *و*ک*ی!

این‌جا اصلا به فکر آدم نیستند! الان این‌جا کشور اسلامی است؟ می‌روی آن‌جا هم زندگی‌ات را داری. این‌قدر هزار دلار بهت می‌دهند که نصفش اضافه می‌ماند. هم مسلمان‌تر هستند. برایم چند تا استاد مسلمان از هیئت علمی دانشگاه ETH سوئیس را تعریف می‌کرد. و بزرگ‌بودن دانشکده ریاضی آن‌جا و ...

گفتم بحث فایده نداره. تو یکی برو، [فقط نمون].

گفت باید بروم، کلاسم شروع شده.

درحالی‌که برمی‌گشتیم به سمت دانشکده گفتم: «حاجی هر وقت تصمیم گرفتی خودت رو پرت کنی بگو بیام از چند جهت فیلم‌برداری کنم!».

خندید و رفت.


# دانشگاه

# دوست

۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۱
صلوات

زمان دانش‌آموزی - پیش‌دانشگاهی فکر کنم - هم دیگر را دیدیم. بحثمان گرفت.

یکیمان گفت: «ببین، الان که اومدیم تو دبیرستان جای یک نفر بیرون مجموعه را گرفته‌ایم... اگر وظیفه‌مان را درست انجام ندهیم، مثلا یک جایی را که باید طوری عمل کنیم عمل نکنیم، بعدا باید جواب بدهیم‌ها...!»


# امروز

۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۲۲:۱۱
صلوات