بسم الله الرحمن الرحیم
فکر میکنید از وقتی از شبکههای «اجتماعی» استفاده کردهایم آدم «اجتماعی»تری شدهایم؟!
فکر میکنید از زمانی که ما به شبکههای اجتماعی ورود کردهایم، آدم «بهروز»تر و «موجه»تری شدهایم؟
فکر میکنید ما...
ارمنی است. عکس را گرفته و «روی او» را میبوسد. کف کردم! عکس را اندکی جا به جا میکند و دوباره «قاب عکس درون تصویر» را میبوسد! این یکی دیگر اصلا باورم نمیشود! با عشق و احترام از ایشان یاد میکند.
تعریف میکرد:
زمانی که شروع شد، پسرم پا شد گفت باید بروم. اگر من نروم، تو نروی که میخواهد برود؟! من غیرتم اجازه نمیدهد این جا بنشینم! رفت...
روی عکس روایت میکند. خلاصهای از در جنگ بودنش میگوید و از ماشینی که سوارش بودند و این که چه بلایی سر این ماشین میآید.
برادرش هم صحبت میکند. از زمانه میگوید:
نگاه کنید. چرا امریکا با ایران وارد مذاکره شده؟ چرا با کشور دیگری این کار را نکرد؟ چرا مثلا با عراق پای میز ننشست؟! چون ایران چیزی دارد که کشورهای دیگر ندارد. اگر این شهدا نبودند ما در این وضعیت نبودیم. ما هر چه داریم از برکت شهدای این مرز و بوم است. آخر ما اعتقاد داریم که شهدا زندهاند...
بابت این شهید آقا دو بار میآیند خانهشان؛ یکی در زمان ریاست جمهوری و یکی سال 84 به مناسبت میلاد حضرت مسیح علیه السلام. گپ و گفتی میکنند. برای علو درجات شهید هم دعا میکنند.
الان عکس آن دیدار را به پدرش میدهند. وی هم به آن عکس بوسه میزند. یکی به روی حضرت آقا و یکی به قاب عکس حضرت امام رضوان خدا بر ایشان!
پ.ن. اصلی:
× رفقا حجت بر ما تمام است، تمام!
پ.ن. فرعی:
+ پخش اصلی: پریروز (چهارشنبه) - بعد اخبار ساعت 21 - شبکه یک سیما
+ بازپخش: امروز (جملعه)- ساعت 16:45 - شبکه پنج سیما
+ متأسفانه باز متن دقیق صحبتهایی که نقل قول کردم یادم نیست. همچنان روح مطلب آورده شده!
همدیگر را گم میکنند! یکی از آن جماعت، تک و تنها با سختی خودش را میرساند ایران.
هنوز هم دنبالش میگردند که «چه شد؟ پیدایش کردید یا نه؟!»
- «معلوم نیست...»
این را دو یا سه هفته قبل در همان زمان پیادهروی تعریف میکرد. توی این وضعیت همه به خودشان امید میدهند که انشاءالله برمیگردد! مگر میشود «حضرت اباعبدلله» علیهالسلام هوای زائرش را نداشته باشد؟!! مطمئنّاً برمیگردد!
هفته قبل دیدم لباس سیاه پوشیده. یادم رفت بپرسم. امروز دوباره دیدمش. تا آمدم بگویم، دوست دیگر گفت «آره، همون جا تصادف کرد... جا خوردی؟!»
نزنم چی کار میکنید مثلا؟!
+ درج نمودیم؛ نگید درج ننمودید!!! حتی براش یه پست هم در نظر گرفتیم!باسلام جهت انتشار مطالب وبلاگ خود در خبرخوان راز دل، لینک و لوگوی راز دل را در وبلاگ خود درج نمایید.
لوگو:
شنبهها و دوشنبهها استاد ریاضی ما در کلاس «زبان چینی» یاد میدهد! تفریح جدید ما این شده که ببینیم چند درصد از کلاس هیچ چیزی نمیفهمیم!
یک سری علامت و حرف موهوم و مغلق و پیچیده و درهمتنیده که تا میآیی به این خطش فکر کنی، استاد شش تخته پرکرده است. از کرامات این درس این است که هیچ شکلی ندارد. از ابتدای ترم تا الان 111 صفحه جزوه گفته شده است. همه چیز هم در اکثر موارد در کلیترین حالت ممکن بررسی میشود.
نذر کردهاند که یک بار کل کتاب پای تخته نوشته شود! بدون این که اصلا مهم باشد این چیزی که نوشته شده را کسی فهمیده است یا نه! اصلا ضمانتی در کار نیست. در عالم مشکل همیشه از دانشجو بوده؛ اصلا این حرفها به استاد چه مربوط است؟!
کلاس هم همیشه پر است. همیشه استادها وقتی کلاسشان از یک حدی پایینتر میآید حضور و غیاب میکنند. این کلاس نیاز به چنین چیزی ندارد. برایم سوال شده بود چطور میشود یک استاد بتواند بدون حضور و غیاب جمعیت کلاس را بالا نگه دارد؟ حتما باید خیلی فن بیان قویای داشته باشد. یا تواناییهایش باید خیلی بالا باشد. الان فهمیدهام که اگر طوری درس بدهی که هیچ کس هیچ چیزی نفهمد و همچنین 1000 صفحه مطلب حرف بزنی، دانشجویانت از ترس نمره و ترس جاماندن از جزوه و ... به خود اجازه نمیدهند که کلاس را شرکت نکنند. هیچ انگیزهی دیگری هم لازم ندارند تا در کلاس حاضر شوند.
این اواخر اصلا اکثرا حرف استاد را گوش نمیدهم. فقط در حال کپی کردن تخته روی کاغذ هستم. مطمئن هم هستم که غیر از سه چهار نفر [شاید اندکی بیشتر] هیچ کسی در کلاس هیچ نمیفهمد!
+ اصلاحیه