بسم الله الرحمن الرحیم
الان شبکههای ایرانی بسیار رشد کردهاند. سرعتشان خوبتر شده. پاسخگو هستند.هر کدام هم یک نقطهی قوت خاصی را مدنظر دارند.
نیازها را پاسخ میدهند.
برخلاف نسخهی خارجی که همهچیز برای عضوگیری و شایعهآفرینی مهیاست!
بسم الله الرحمن الرحیم
الان شبکههای ایرانی بسیار رشد کردهاند. سرعتشان خوبتر شده. پاسخگو هستند.هر کدام هم یک نقطهی قوت خاصی را مدنظر دارند.
نیازها را پاسخ میدهند.
برخلاف نسخهی خارجی که همهچیز برای عضوگیری و شایعهآفرینی مهیاست!
سهمگینترین اتفاقی که ممکن است برای انسان رخ بدهد این است که «بیصّاحاب» باشد!
یعنی برایش محل رجوعی تعریف نشده باشد و نفهمد که باید برای تصمیماتش به جایی رجوع کند!
کنار خیابان بود. در آفتاب ایستادهبودم. دست چپم را گرفته بودم کنار صورتم طوری که بتوانم صفحه همراهم را ببینم و چیزی بنویسم.
در همین حال بودم که یکی از کنار دستم آمد و دست گذاشت روی شانهام. آرام از صفحه همراه سرم را بلند کردم و به او نگاهی کردم. خودش خندهاش گرفته بود و لبخند میزد، کمی جا خورده بود، همان جوری گفت: «معذرت میخوام. فکر کردم سیگار دستته.»
احتمالا میخواست بگوید: «داداش، سیگار روزه را باطل میکند.» یا «این جا که جای سیگار کشیدن نیست. ماه رمضان حرمت دارد. حرمتش را حفظ کن!»
التماس دعایی گفتم و با خندهای بر لب دور شدم.
خیلی خوشم آمد که یکی میخواست به من این جوری تذکر بدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
فکر میکنید از وقتی از شبکههای «اجتماعی» استفاده کردهایم آدم «اجتماعی»تری شدهایم؟!
فکر میکنید از زمانی که ما به شبکههای اجتماعی ورود کردهایم، آدم «بهروز»تر و «موجه»تری شدهایم؟
فکر میکنید ما...
تا کنون چنین لذتی نبرده بودم!
تا به حال فکر میکردم ورزش یا باید مشت و لگد باشد یا یک تحرکی چیزی درونش وجود داشته باشد و یا این که همیشه پای یک توپی در میان است!
سالهای سال از آن زمان که مترو در تهران اختراع نشده بود و صبح به صبح به مدرسه میرفتم تا وقتی که از اتوبوسهای تا خرخره پر بینیاز شدم، مسیر رفت و آمد من از کنار پارک محله میگذشت. میدیدم یک سری آدم مسنِّ بیکار یا بعضا جوانِ بیعار هر روز صبح یا دارند نرم میدوند یا پیاده روی میکنند و چقدر نفس نفس میزنند!
میگفتم اینها چرا بلد نیستند مثل آدم راه بروند و اینقدر هن و هن میکنند؟ ولی خوب هر چه باشد از بیکاری که بهتر است!!!
امروز علی رغم میل باطنی در معیت پدر رفتیم پارک... همان جا... 7، 8 دور پیادهروی... حدود 50 دقیقه! واقعا داغ کرده بودم! پاهایم کاملا گرم شده بود و احساس کردم تمام بدنم از پاها بگیر تا سرم درگیر شدهاند!!!
آمدنی با 4 لایه لباس و یک کلاه. وسطهای راه رفتن همزمان که یکی یکی آنها را در میآوردم فکر میکردم کمکم به عرقگیر هم میرسم... خداراشکر بیشتر طول نکشید وگرنه حتما به چیزهای دیگری هم فکر میکردم!!!
هم صحبتی با پدر و استفاده از فضای خنک و آرام پارک الحمدلله شور و شوقم را دو چندان کرد.
+ انگار پیادهروی هم ورزش است!