یک لقمه نان حلال
بسم الله الرحمن الرحیم
نشسته بودم روی این قسمتهایی که دو تا صندلی آبی دارد. تقریبا 3 ایستگاه مانده بود تا پیاده شوم و 7 روز تا این که این تفکر حاضر پیاده شود یا نه بماند. ولی خوب، طبیعتا این را باید مردم تصمیم بگیرند. البته بستگی به این دارد که متوجه بشوند که این مشکلات از کجاست یا این که حواله به 4 سال گذشته را که هیچ وقت نقد هم نمیشود از یک عده قبول کنند.
بین دو قطار دو تا پسر جوان ایستاده بودند، رو به روی هم و با هم صحبت میکردند. خیلی هم پر شور و حرارت. یکیشان را که میدیدم میگفت: «نظرت چیه؟ 100 تا تراکت روزی 50 هزار تومان. خوبه دیگه؟ 40، 50 تاش رو پخش میکنی بقیهاش رو هم میریزی توی جوب! کسی هم که نمیفرستند که تو داری این کار را انجام میدهی یا نه!»
حساب کردم، گفتم امروز که شنبه است. عملا 4 روز مانده است، البته به وقت قانونی. و میشود 200 هزارتومان. از طرفی یک ساعت کار در هفته اشتغالزایی محسوب میشود دیگر این که 4 ساعت کار است. واقعا کار خوب و آبرومندی هم هست. حلال هم که هست. دیگر چه از این بهتر؟!
ادامه میداد که البته فلان کاندیدا - همان کاندیدای مورد نظر - چقدر دارد خرج میکند و پول است که دارد میریزد. البته نیازی نیست که جویا شویم درباره کدام رنگ صحبت میکند. بالاخره اشتغال است که دارد ایجاد میشود.
هم نشاط است و هم اشتغال.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.