صبحها که از خانه بیرون میزنم، معمولا 7، 8تا از بچههای همسایه در سنین راهنمایی روی پلههای ساختمان سر کوچه نشستهاند. حالاتشان از چند حالت برون نیست:
- یا همه با هم کلههایشان را در یک گوشی گرفتهاند. یکیشان دارد بازی میکند و بقیه مشغول نگاهکردنند.
- یا هر کس گوشهای، گوشیاش را دستش گرفته و در آن مستغرق گشته است.
***
امروز به یک مغازه وارد شدم. طرف میگوید «کتابخوندن که پول توش نیست! همین بازی رو میفروشم 900 [هزار]تومن!» آن یکی هم پوزخندی حوالهمان میکند!
***
امشب هم میروم تا زبالههای خانه را سر کوچه بگذارم. 3 جوان 28، 29 ساله، نشستهاند توی تاریکی حیاط. دو نفرشان مهمان هستند. یکیشان هم همسایهمان است. پارسال یا پیارسال ازدواج کرد. انگار امروز هم آمده به پدر و مادر و برادرش سر بزند! همه روی پله حیاط آپارتمان نشستهاند و در خاموشی دارند با گوشی ور میروند!
***
همه مردم جهان باید خودشان در یک عملیات انتحاری، خودکشی کنند!
و ما بدون هیچ مقاومتی، «سربازِ بیجیره و مواجبِ این جنگِ عظیم» شدهایم!
+ یک روز مانده...