صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

تویی بهانه ‌ام اما بهانه‌ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه‌ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سویِ نشانه‌ای که ندارم
زِ رقعه

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۲ بهمن ۰۱، ۰۰:۰۸ - شاگرد بنّا
    احسنت
پیوندهای روزانه
درجه اول راضی شدن است. این که انسان راضی بشود. این که دل همراه بشود. این خودش بهره‌ای از این حرکت عظیم به انسان می‌رساند.
یک مرتبه بالاتر رغبت و خواستن است. این که انسان بخواهد همراه ایشان باشد.
طرف می‌گفت چه می‌شد که ما هم همراه امام حسین علیه السلام و یاران ایشان بودیم؟!
... دید وسط صحرا است. تیزی آفتاب می‌زند. خورشید گویا در میان میدان است و گرما غالب. اندک اندک سایه‌ها قد می‌کشند. وقت نماز شده است. خوب طبق روایات باید نمازی بر پا شود. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «بایست و از ما محافظت کن!» هم ردیف سعید بن عبدالله ایستاد. حتما درون خود می‌گفت: «خوب، اکنون وقت خوبی‌ست برای این که به تکلیف خود عمل کنم و به آرزوی خود دست یابم. واقعا خدا را شکر که امام به من چنین فرموده‌اند...»
- الله اکبر...
نماز جماعت اقامه شد. یک نگاهی کرد به آن سو... دید که سپاهی انبوه در مقابل ایستاده‌اند و خیلی از دشمن نیز به مبارزه آمده‌اند که عرصه را تنگ کنند. دید مثل این که جنگ است. کمانگیری تیری به سمتش کشید. تیر مستقیما به سمت او آمد. این هم که واقعا تیر است!!! دارد می‌آید... تا به خود آمد، جای خالی داده بود... برگشت و دید تیر به حضرت اباعبدالله علیه‌السلام برخورد کرده است. خودش را سرزنش کرد که «چرا چنین کردی؟ از امامت مردانه دفاع کن، حتما بار بعدی می‌ایستم...» ولی تیرهای بعدی و بعدی...
فهمید که گویا من این کاره نبوده ام که...
ما به راحتی می‌گوییم امام حسین، کاش ما با شما بودیم... امام زمان بیا که ما یار تو هستیم. مگر الکی است؟! ما که یک بار هم جرأتش را نداریم «امر به معروف و نهی از منکر» را با «زبان نرم» انجام بدهیم. یک بار هم امتحان نکرده ایم ببینیم چه می‌شود! من خودم را می گویم... آن وقت چطور انتظار داریم که یار امام زمان باشیم؟!
حاج آقا پویا
مسجد امام حسین علیه‌السلام، میدان تیموری

7 محرم 1436
10 آبان 1393

+ مضمون و سیر سخنرانی منعکس شده.
+ صحنه‌ها بازسازی شده‌اند.
+ اسم «سعید بن عبدالله» را از منابع اینترنتی آوردم. یادم رفته که چه نامی مطرح شد.

+ 10 ام محرم: یا لیتنا کنا معکم... ولی نه اون جوری!

# امر به معروف و نهی از منکر

# یا اباعبدالله

۱ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۹:۰۲
صلوات

بی‌کاری است دیگر. یک دفعه حس کنجکاوی‌ات گل می‌کند که ببینیم این درِ صنایع کجا می‌شود؟! خیابان‌ها باریک و باریک‌تر می‌شوند. از بغل سلف خواهران سر در می‌آورم! آن ورتر چند تا پای ثابت هیأت میثاق را می‌بینم. یکی از رفقا خفه‌مان کرده با این «...»! یک فایل هم نداده که ببینیم چی هست اصلا این بنده خدا!!! دعوت می‌کند که ساعت 6:30 فلان جا باش برویم. قطعا نمی‌رسم؛ با افسوس جواب خیر می‌دهم...

یک ساعت بعد از نمار وقتی دارند همه سینه می‌زنند می‌روم مسجد. مجلس امام حسین (علیه السلام). هیأتی جمع و جور که تهش صد و پنجاه، شصت نفر سینه می‌زنند و گریه می‌کنند. هیئت خودمانی است. ساده و بی‌ریا! الحمدلله...

شام هم می‌دهند!! باز آشنا و رفیق می‌بینم! گله دارد که «چرا چراغ خاموش می‌آیی و می‌روی؟!» از بار قبلی می‌گوید. تازگی‌ها بی‌کار هم شده است. خودش که می‌گوید «اخراجم کرده‌اند...» یعنی با مسئول اصلی پیشین خداحافظی کرده‌اند. این عزیز ما هم لنگ در هوا شده است!! رفیقِ رفیقِ ما هم که ول نمی‌کند، یک‌بند تیکه حواله‌مان می‌کند!

شب دوم شام محرم؛ غذا را نمی‌خورم. دلم به راه نبود آخر. رزق دیگری بود انگار. در راه خودش آمد گفت «غذا را بده من برای شام...» چی از این بهتر؟!

# برادر

# یا اباعبدالله

۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۹
صلوات

هنوز از عمق وجودمان حتی در شهر تهران «سلام بر حسین» می‌جوشد!

یکی دو روز مانده...

93-07-28

+ عکس برای 4 روز پیش...

# یا اباعبدالله

۱ ۰۲ آبان ۹۳ ، ۲۳:۱۲
صلوات
۴ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۲
صلوات

تا کنون چنین لذتی نبرده بودم!
تا به حال فکر می‌کردم ورزش یا باید مشت و لگد باشد یا یک تحرکی چیزی درونش وجود داشته باشد و یا این که همیشه پای یک توپی در میان است!
سال‌های سال از آن زمان که مترو در تهران اختراع نشده بود و صبح به صبح به مدرسه می‌رفتم تا وقتی که از اتوبوس‌های تا خرخره پر بی‌نیاز شدم، مسیر رفت و آمد من از کنار پارک محله می‌گذشت. می‌دیدم یک سری آدم مسنِّ بیکار یا بعضا جوانِ بیعار هر روز صبح یا دارند نرم می‌دوند یا پیاده روی می‌کنند و چقدر نفس نفس می‌زنند!
می‌گفتم این‌ها چرا بلد نیستند مثل آدم راه بروند و اینقدر هن و هن می‌کنند؟ ولی خوب هر چه باشد از بیکاری که بهتر است!!!
امروز علی رغم میل باطنی در معیت پدر رفتیم پارک... همان جا... 7، 8 دور پیاده‌روی... حدود 50 دقیقه! واقعا داغ کرده بودم! پاهایم کاملا گرم شده بود و احساس کردم تمام بدنم از پاها بگیر تا سرم درگیر شده‌اند!!!
آمدنی با 4 لایه لباس و یک کلاه. وسط‌های راه رفتن همزمان که یکی یکی آن‌ها را در می‌آوردم فکر می‌کردم کم‌کم به عرق‌گیر هم می‌رسم... خداراشکر بیشتر طول نکشید وگرنه حتما به چیزهای دیگری هم فکر می‌کردم!!!
هم صحبتی با پدر و استفاده از فضای خنک و آرام پارک الحمدلله شور و شوقم را دو چندان کرد.
+ انگار پیاده‌روی هم ورزش است!

# خانواده

# سبک زندگی

# ورزش

۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۰:۵۹
صلوات
- «قرار است فقط بنویسی... نه چیز دیگر!»

+ در راستای که چی!

# که چی؟

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۸:۵۲
صلوات

«درسته زیاد اهل نظر دادن نبودم ولی خوندن نظر بقیه برام جالبه!!

بسته نظرات رو یعنی همینی که هست! تریپ این که می خوای بخواه نمی خوای نخواه!»

1393-07-20 اهل نظر


+ بعداً نوشت: بالاخره نظرات رو باز کرد آخر این رفیقمون... (5-8-1393)

1393-08-05

# برادر

۳ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۸:۱۲
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

«9810002000+ : شما به بلاگ بیان دعوت شدید blog.ir

کد دعوتنامه: tkrn*****frs»


چند صد ماهی در فکر و بالا و پایین کردن مسائل بودم که بزنم یا نزنم!

آخر یکی از رفقا - که هنوز هم نمی‌دانم کیست - دعوت کرد.

رغبتم بیشتر شد!


مشکل بعدی اسم بود! شاید مشکل اول و آخر!!!

بعد از نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه، 7 تا اسم در آمد که به دلم ننشست!

آخر یک اسم خوب پیدا کردم و توی تابستان - فکر کنم مرداد 1393 - با هزار شوق و ذوق دعوتنامه را وارد کردم و ... «monib.blog.ir»

آدرس قبلا استفاده شده است!

بد خورد توی حالم!

دومین اسم را هم بلاگ قبول نکرد؛

حداقل باید 5 حرف باشد.

تصمیم برین شد که بروم دامنه بخرم! «bahr.ir»

این هم مال یک بنده خدایی بود!

آدرسش دم خانه‌مان بود؛ ولی هر چه پرسیدیم کسی نمی‌شناخت. بیچاره شدم صاحب سایت را پیدا کردم و آخرش هم توافق نشد.

سومی هم پریروز بود که مثل اولی شد: «kahfehasin.blog.ir»


چهارمی را هم دیشب خدا را شکر سید یک کمکی کرد که الان هم در خدمت شما باشیم!

والحمدلله...


+ چاکر آقا سید!

+ از همین جا رسما از دعوت‌کننده محترم تشکر می‌کنیم!

   لااقل معرفی کنید تا از خجالتتان در بیاییم!!!

۴ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۲
صلوات