بابا گفتم درس مهم است؛ اما نگفتم که دیگر جواب پیامکهای مرا هم نده!
رویکرد انتقادی لازم هست. اما کافی نیست.
چرا؟!!!
شما
اولین حرفی که میشنوی. حرفی است که میپذیری و براساس آن باورهای خودت را
شکل میدهی. مگر این که قبل از آن مخالفش را شنیده باشی. حتی یک جمله هم
شنیده باشی، مؤثر است!
مثل واکسن. آدم تا واکسینه نشده نسبت به بعضی
بیماریها موضع دفاعی ندارد و حتی آن را جذب میکند. ولی پس از واکسینه شدن
نسبت به آنها موضع تهاجمی و دفاعی به خود میگیرد.
شاید بارها شده باشد که وقتی حرف جدیدی میشنویم، چک میکنیم که آیا با حرفهایی که تا الان شنیده ایم تناقض و تضادی دارد؟ اگر نداشته باشد جای خودش را پیدا میکند و مسالمتآمیز کنار بقیه شناختها مینشیند. هیچ مشکلی هم درون آدم اتفاق نمیافتد. ولی اگر داشته باشد؛ دیگر معرفت یقینی به حساب نمیآید! سؤالی میشود که باید بعدا از یکی بپرسم!
نشانه
اولی این است که بعد از چند روز اگر بحثی رخ بدهد همین حرفهاست که وی
بازتکرار میکند و به عنوان مصالح استدلالش، از آنها بهره میبرد. ولی
دومی حداقل میگوید مطمئن نیستم؛ بگذار ببینم...!
سه چهار سالی میشد آن جا تدریس میکرد. دکتر متوجه شده بود که دارد در کلاسهایش کارهایی میکند.
مثلا میگوید «چرا این جا ماندهاید؟ چرا نمیزنید بیرون؟ شماها آزاد آفریده شدهاید. باید آزاد باشید.»
خود بچهها میآمدند به دکتر میگفتند.
میگفتند «به ایشان بگویید نیاید سر کلاس ما.»
دکتر میگفت «چرا؟»
بچهها میگفتند چی گفته.
معلم اطلاع میدهد که «دارند به ما شک میکنند. باید کار را تمام کنیم زودتر.»
شبی که میخواست نقشهاش را عملی کند ماند توی مؤسسه.
به دکتر گفت «میخواهم امشب پیش بچههای خودم بخوابم، پیش شاگردهام.»
دکتر گفت «چی از این بهتر؟ میمانی تا صبح با هم حرف میزنیم.»
دقیق یادم نیست دکتر چطور مطلع شد.
میآید پیش طرف میگوید «میخواهم تنها بات صحبت کنم.»
طرف خوشحال هم میشود که «چه بهتر!»
دکتر گفت «چرا مکث میکنی؟ من خیلی وقتست، یعنی باید بگویم سالهاست دوست دارم تنها با تو حرف بزنم.»
خیلی حرف زدند.
دکتر همهاش میگفته «تو جوان خوبی هستی.»
یا اشاره میکرده به تیر آهنی که دستش بوده میگفته «دستت خسته شد. بگذارش زمین خستگی در کن.»
یعنی چی؟
یعنی «بزن مرا بکش.»
حتی به زبان آوره. گفته «از چی میترسی؟ نترس. اینها همه بچههای خودت هستند. شاگردهاتند.»
طرف افتاده به گریه. سرش را گذاشته روی زانوی دکتر افتاده به کریه.
دکتر سرش را بلند کرده بغلش گرفته گفته «حیف تو نبود که اینقدر خودت را اذیت کردی؟»
طرف به خودش فحش داده گفته «من سگم، پستم، رذلم.»
طرف گفته «اجازه بده بروم. بروم توی بیابانهای اطراف.»
دکتر گفته «که چی بشود؟»
طرف گفته «که خودم را بکشم. من لیاقت این همه مهربانی را ندارم.»
دکتر گفته «حرفش را نزن. تو از امشب یکی از بچههای منی.»
این
رفتار را با بقیه دشمنهاش هم داشت. با آنهایی که جذب گروههای سیاسی
مخالف ما بودند. میرفت سرکشی میکرد. یا اگر مریض بودند براشان کادو
میبرد، دعای شفا میخواند، میبوسیدشان.
به یکیشان گفته بود «من و تو در
یک سنگریم.»
طرف گفته بود «یک سنگر؟»
مرگ از من فرار میکند؛ ص13-15
کتاب مصطفی
انتشارات روایت فتح
+ داری چی کار میکنی با ملت؟؟!!
++ «بدانید اینها مسلمان هستند. فقط دشمن نگذاشته روی خط اصولی حرکت کنند.»
زمان دانشآموزی - پیشدانشگاهی فکر کنم - هم دیگر را دیدیم. بحثمان گرفت.
یکیمان گفت: «ببین، الان که اومدیم تو دبیرستان جای یک نفر بیرون مجموعه را گرفتهایم... اگر وظیفهمان را درست انجام ندهیم، مثلا یک جایی را که باید طوری عمل کنیم عمل نکنیم، بعدا باید جواب بدهیمها...!»
نوشتهاند که ویژگیهایش چیست؟ معلوم است؛
روزنامهای که هدفش
1- اطلاعرسانی سالم
2- تحلیل سالم، تحلیل خوب
3- ارائه مطالب قوی
4- پرداختن به دغدغههای عمومی یا اکثر مردم
5- همراه با روشهای هنری باشد.
این روزنامه به نظرم روزنامه خوبی خواهد بود!
پرسش و پاسخ در دانشگاه شهید شریف
1378/9/1
وقت زیادی نمیبرد. فقط باید کمی حوصله به خرج بدهید.
وسایل و مواد مورد نیاز:
1- یک اتاق ساکت
2- چند برگه کاغذ
3- یک عدد مداد یا خودکار
4- یک سری سوال و یک جزوه (جزوه ای که انسان خودش نوشته باشد، بشدّت ارجحیت دارد!!!)
5- یک ساعت وقت خالی
طرز تهیه:
0- «اول دفتر به نام ایزد دانا»
1- موبایل خود را در حالت سکوت قرار دهید، طوری که دیگر صدایی از آن در نیاید!
2- جزوه را باز میکنید و میبینید که اصلا بلد هستید یا نه؟!
3- خیلی باید روی فهمیدن و حل سؤال تأکید داشته باشید و گرنه دمپختکتان جا نمیافتد و افتضاح در میآید!!
4- حتما یکی از این دو کار را انجام دهید:
الف) همیشه اول ببینید یک تیپ مثال چگونه حل میشود و آن را خوب یاد بگیرید. بلافاصله هم یک مثال مشابه را از جزوه حل کنید.
ب) یا این که سؤالهای تمرین را جلویتان میگذارید و سعی میکنید آنها را جزوهباز حل کنید.
5- هر جا هم سوالی پیش آمد یا از یکی بپرسید...
6- پس از یک ساعت، سه ربع که احساس خستگی کردید پا میشوید و میروید سراغ یک کار دیگر.
7- میگذارید تا شب یا فردا این حرفها در قابلمه مغزتان (!) بپزد!
یکی دو روز بعد هم میتوانید از دمپختک امروز لذت ببرید!!!
به همین سادگی...
+ هنر هشتم: .