یکی از رفقا تعریف میکرد در همین هفتهای که گذشت وارد شبکه اجتماعی ******** شده!
گفت: «تا عضو شدم دیدم مرا توی 21 گروه از دانشگاه و اینور و آنور و هر جا بگویی اضافه کردند! اصلا هنگ کردم که الان من باید چه کار کنم!!»
بهش گفتم: «همه گروهها رو حذف کن و از همهشون بیا بیرون!»
گفت: «زشته!»
گفتم: «صبر کن یک کم؛ با تاخیر بیا بیرون...»
گویا اصلا تصمیم جدی نداریم برای بعضی از کارها... وگرنه مدتها قبل نسبت به انجام آنها اقدام میکردیم و از این مراحل ساده عبور میکردیم و در مراحلی دیگر سیر میکردیم! و در سادهترین قالبهای زندگی و روشهای زندگی تجدید نظر میکردیم.
درحالی که ما روزانه زمینهای بسیاری را به میل و رغبت و با سر وارد میشویم... ولی خروج و ترکِ یکی از آنها از سختترینِ کارها و نفسگیرترین و دشوارترینِ آنها، سختتر جلوه میکند!
وحتی...
حتی احتمال هم نمیدهیم که نفسِ ما چیزهایی را برای ما زینت داده است و برایش بهانههایی تراشیده و پیراسته است و این ضرورت خودساخته، هرگز ملازم با زندگی ما نبوده است! با این وضعیت چه انتظاری حتی برای یک حرکتِ نه چندان بزرگ از ما میرود؟
به امید خدا...