«تعداد گروهها و کانالهایی که عضوید به وجود نمیآید و از بین نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود!»
+ امتحان کنید!
«تعداد گروهها و کانالهایی که عضوید به وجود نمیآید و از بین نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود!»
+ امتحان کنید!
سهمگینترین اتفاقی که ممکن است برای انسان رخ بدهد این است که «بیصّاحاب» باشد!
یعنی برایش محل رجوعی تعریف نشده باشد و نفهمد که باید برای تصمیماتش به جایی رجوع کند!
1- آدم خوبی است.
2- آدم بدی نیست.
3- روز و شب را برای موفق بودن تلاش میکند.
4- بنابراین همیشه موفق است.
5- و هیچ وقت ناموفق نیست.
6- دوستانش را با هِییو خطاب میکند.
7- و برای مخاطبانش احترام قائل است.
8- در عین حال به همه نازسزاهای رکیک مسلط است.
9- همیشه راست میگوید چون منافع درازمدت دارد.
10- بنابراین هر جا منفعتی یافت شود راستگو هستند.
11- به دنبال بیشینهسازی منافع خودشان هستند.
12- وقتی برای فکر کردن به منافع ملی ندارند.
13- در انتخاب واژهها دقت میکنند.
14- مثلا واژه دشمن متعلق به قرن یکم هجری است.
15- همیشه لبخند به لب دارند.
16- حیوانات را دوست دارند و به آنها احترام متقابل میگذارند.
17- حیوان مورد علاقه ایشان خرسهای سیاه پشمالو هستند.
18- دنیای امروز را دنیای گفتمانها میدانند.
19- در ضمن دوران افراطیگری نیز به پایان رسیده است.
20- آدمهای بسیار توانایی هستند!
21- جوکهای چینی، انگلیسی و فرانسوی را خوب میدانند و میدانند کجا، از هر کدام، چطور استفاده کند.
22- از این که بعضیها انسانها را به دو گروه بد و خوب تقسیم میکنند دلنگران میشوند.
23- به این اعتقاد دارند که اصولا آدم باید دلش پاک باشد.
24- هر کسی را هم در قبر خودش میخوابانند.
25- نسبت به همه مهربان هستند.
26- ولی پیامبران با شلاق میخواستند ملت را به بهشت ببرند.
27- از چیزی تعجب نمیکنند! به همین دلیل نسبت به کسانی که زیاد از علامت تعجب استفاده میکنند به خشم میآیند!
28- بسیار بسیار منطقی هستند.
29- سرعت بهترشدن شان بسیار خیره کننده است.
30- پس از یک سال که ایشان را میبینید، حتما باید با عینک آفتابی به حضورشان بروید.
کنار خیابان بود. در آفتاب ایستادهبودم. دست چپم را گرفته بودم کنار صورتم طوری که بتوانم صفحه همراهم را ببینم و چیزی بنویسم.
در همین حال بودم که یکی از کنار دستم آمد و دست گذاشت روی شانهام. آرام از صفحه همراه سرم را بلند کردم و به او نگاهی کردم. خودش خندهاش گرفته بود و لبخند میزد، کمی جا خورده بود، همان جوری گفت: «معذرت میخوام. فکر کردم سیگار دستته.»
احتمالا میخواست بگوید: «داداش، سیگار روزه را باطل میکند.» یا «این جا که جای سیگار کشیدن نیست. ماه رمضان حرمت دارد. حرمتش را حفظ کن!»
التماس دعایی گفتم و با خندهای بر لب دور شدم.
خیلی خوشم آمد که یکی میخواست به من این جوری تذکر بدهد.
رابط ساختمان تماس گرفت و گفت: «اگر نمیتوانی بیایی، بگویم دیگری بیاید.»
این خانم هم انگار افتاده به التماس که: «نه... بچههام مدرسهای هستند و پول لازم دارم. دنبال کار هستم. اگر بشود فردا بیایم.»
رابط آمد و به من گفت: «ببین وضعیت این جوری است... برای این که صدای همسایهها در نیاید، این جارو و خاکانداز را بردار و آن کپه خاکی را که در راهرو و حیاط جمع شده بریز داخل پلاستیک تا ایشان هم فردا بیاید.»
امروز آمد و نظافت ساختمان را انجام داد؛ پول زیادی هم نگرفت، اتفاقا خیلی هم کم.
+ از دیروز این هواداری و خیرخواهی مرا به خود مشغول کرده است!
هر از گاهی بحث در میگیرد که آقا «چرا از این نوشابهها میخوری؟!»
چی دارید میگید شما؟ شرکتش ایرانی است. توی تبریز تولید میشود میآید تهران!
دیگری در حالی که نوشابه را جلوی من باز میکند، باطعنه و کنایه میگوید: «میخوام یه مرگ براسرائیل بخورم!»
آن یکی دوستمان میگوید: گفتهاند نخرید ولی اگر خریده شد، دیگر چارهای نیست. اسراف است. تو هم که میدانی من چقدر به اسراف اهمیت میدهم!
آن یکی هم انگار قویترین استدلال عمرش را کرده باشد میگوید: شما کجای کارید؟! این ایرانی است. تو یکی از آن خارجکیهایش را نخوردهای؛ بخوری مست میشوی، از بس خوشمزه است! اینها خودشان تولید میکنند، میریزند درون این بطریها و از این برچسبها رویش میزنند!
***
مشکلِ نوشابه سرجای خود؛ ولی از ابتدا دعوای اصلی بر سرِ نوشابه نبوده است.
مانند چه از همه سو به سمتت حملهور شدهاند و تو در مقام دفاع از همانها برمیخیزی؟!
فرمود:
"فرض بفرمایید الان برخی خوراکی ها، برخی نوشابهها هست که نشانه فرهنگ آمریکایی است، جلوی این ها را باید گرفت. ممکن است فی نفسه مسأله مهمی نباشد ولی چون حاکی از یک فرهنگ است باید جلوی آن را گرفت."
+ قبل از قیام به مجادله، لطفا اندکی تأمل کنید!
صبحها که از خانه بیرون میزنم، معمولا 7، 8تا از بچههای همسایه در سنین راهنمایی روی پلههای ساختمان سر کوچه نشستهاند. حالاتشان از چند حالت برون نیست:
- یا همه با هم کلههایشان را در یک گوشی گرفتهاند. یکیشان دارد بازی میکند و بقیه مشغول نگاهکردنند.
- یا هر کس گوشهای، گوشیاش را دستش گرفته و در آن مستغرق گشته است.
***
امروز به یک مغازه وارد شدم. طرف میگوید «کتابخوندن که پول توش نیست! همین بازی رو میفروشم 900 [هزار]تومن!» آن یکی هم پوزخندی حوالهمان میکند!
***
امشب هم میروم تا زبالههای خانه را سر کوچه بگذارم. 3 جوان 28، 29 ساله، نشستهاند توی تاریکی حیاط. دو نفرشان مهمان هستند. یکیشان هم همسایهمان است. پارسال یا پیارسال ازدواج کرد. انگار امروز هم آمده به پدر و مادر و برادرش سر بزند! همه روی پله حیاط آپارتمان نشستهاند و در خاموشی دارند با گوشی ور میروند!
***
همه مردم جهان باید خودشان در یک عملیات انتحاری، خودکشی کنند!
و ما بدون هیچ مقاومتی، «سربازِ بیجیره و مواجبِ این جنگِ عظیم» شدهایم!
+ یک روز مانده...وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا؛
إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ،
وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا.
سوره کهف
آیات 23 و 24
+ شاید یکی از دلایل نرسیدن به نتیجه، همین باشد!