صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

تویی بهانه ‌ام اما بهانه‌ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه‌ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سویِ نشانه‌ای که ندارم
زِ رقعه

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۲ بهمن ۰۱، ۰۰:۰۸ - شاگرد بنّا
    احسنت
پیوندهای روزانه

۸۹ مطلب با موضوع «نوشتــک» ثبت شده است

خدایا دوستان ما را که هر روز «یکی»، «دو» یا بعضا «سه» «امتحان» دارند؛ در «امتحان‌های زندگی» موفق بفرما!

# امتحان

# دعا

# رفقا

۳ ۱۵ دی ۹۳ ، ۰۹:۱۲
صلوات
امروز رفته بودم دفتر بسیج.
انگار یک اصل است؛
کتابی که «فعلا به دردت نمی‌خورد» یا «مثلش را داری» توی کتابخانه‌ی دفتر هست اما کتابی که «همین الان» می‌خواهی، نه!

+ یک دستی به این بکشید بابا!
+ «جوجه‌ها» را هم نشمریم بهتر است!

# کتاب

۳ ۱۵ دی ۹۳ ، ۰۰:۴۰
صلوات

ارمنی است. عکس را گرفته و «روی او» را می‌بوسد. کف کردم! عکس را اندکی جا به جا می‌کند و دوباره «قاب عکس درون تصویر» را می‌بوسد! این یکی دیگر اصلا باورم نمی‌شود! با عشق و احترام از ایشان یاد می‌کند.

تعریف می‌کرد:

زمانی که شروع شد، پسرم پا شد گفت باید بروم. اگر من نروم، تو نروی که می‌خواهد برود؟! من غیرتم اجازه نمی‌دهد این جا بنشینم! رفت...

روی عکس روایت می‌کند. خلاصه‌ای از در جنگ بودنش می‌گوید و از ماشینی که سوارش بودند و این که چه بلایی سر این ماشین می‌آید.


برادرش هم صحبت می‌کند. از زمانه می‌گوید:

نگاه کنید. چرا امریکا با ایران وارد مذاکره شده؟ چرا با کشور دیگری این کار را نکرد؟ چرا مثلا با عراق پای میز ننشست؟! چون ایران چیزی دارد که کشورهای دیگر ندارد. اگر این شهدا نبودند ما در این وضعیت نبودیم. ما هر چه داریم از برکت شهدای این مرز و بوم است. آخر ما اعتقاد داریم که شهدا زنده‌اند...


بابت این شهید آقا دو بار می‌آیند خانه‌شان؛ یکی در زمان ریاست جمهوری و یکی سال 84 به مناسبت میلاد حضرت مسیح علیه السلام. گپ و گفتی می‌کنند. برای علو درجات شهید هم دعا می‌کنند.

الان عکس آن دیدار را به پدرش می‌دهند. وی هم به آن عکس بوسه می‌زند. یکی به روی حضرت آقا و یکی به قاب عکس حضرت امام رضوان خدا بر ایشان!

پ.ن. اصلی:
× رفقا حجت بر ما تمام است، تمام!

پ.ن. فرعی:
+ پخش اصلی: پریروز (چهارشنبه) - بعد اخبار ساعت 21 - شبکه یک سیما

+ بازپخش: امروز (جملعه)- ساعت 16:45 - شبکه پنج سیما
+ متأسفانه باز متن دقیق صحبت‌هایی که نقل قول کردم یادم نیست. همچنان روح مطلب آورده شده!

# بصیرت

# شهید

# محبت

۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۰
صلوات

همدیگر را گم می‌کنند! یکی از آن جماعت، تک و تنها با سختی خودش را می‌رساند ایران.

هنوز هم دنبالش می‌گردند که «چه شد؟ پیدایش کردید یا نه؟!»
- «معلوم نیست...»

این را دو یا سه هفته قبل در همان زمان پیاده‌روی تعریف می‌کرد. توی این وضعیت همه به خودشان امید می‌دهند که ان‌شاءالله برمی‌گردد! مگر می‌شود «حضرت اباعبدلله» علیه‌السلام هوای زائرش را نداشته باشد؟!! مطمئنّاً برمی‌گردد!

هفته قبل دیدم لباس سیاه پوشیده. یادم رفت بپرسم. امروز دوباره دیدمش. تا آمدم بگویم، دوست دیگر گفت «آره، همون جا تصادف کرد... جا خوردی؟!»


# دانشگاه

# مرگ

# یا اباعبدالله

۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۱
صلوات

شنبه‌ها و دوشنبه‌ها استاد ریاضی ما در کلاس «زبان چینی» یاد می‌دهد! تفریح جدید ما این شده که ببینیم چند درصد از کلاس هیچ چیزی نمی‌فهمیم!
یک سری علامت و حرف موهوم و مغلق و پیچیده و درهم‌تنیده که تا می‌آیی به این خطش فکر کنی، استاد شش تخته پرکرده است. از کرامات این درس این است که هیچ شکلی ندارد. از ابتدای ترم تا الان 111 صفحه جزوه گفته شده است. همه چیز هم در اکثر موارد در کلی‌ترین حالت ممکن بررسی می‌شود.
نذر کرده‌اند که یک بار کل کتاب پای تخته نوشته شود! بدون این که اصلا مهم باشد این چیزی که نوشته شده را کسی فهمیده است یا نه! اصلا ضمانتی در کار نیست. در عالم مشکل همیشه از دانشجو بوده؛ اصلا این حرف‌ها به استاد چه مربوط است؟!
کلاس هم همیشه پر است. همیشه استادها وقتی کلاسشان از یک حدی پایین‌تر می‌آید حضور و غیاب می‌کنند. این کلاس نیاز به چنین چیزی ندارد. برایم سوال شده بود چطور می‌شود یک استاد بتواند بدون حضور و غیاب جمعیت کلاس را بالا نگه دارد؟ حتما باید خیلی فن بیان قوی‌ای داشته باشد. یا توانایی‌هایش باید خیلی بالا باشد. الان فهمیده‌ام که اگر طوری درس بدهی که هیچ کس هیچ چیزی نفهمد و هم‌چنین 1000 صفحه مطلب حرف بزنی، دانشجویانت از ترس نمره و ترس جاماندن از جزوه و ... به خود اجازه نمی‌دهند که کلاس را شرکت نکنند. هیچ انگیزه‌ی دیگری هم لازم ندارند تا در کلاس حاضر شوند.
این اواخر اصلا اکثرا حرف استاد را گوش نمی‌دهم. فقط در حال کپی کردن تخته روی کاغذ هستم. مطمئن هم هستم که غیر از سه چهار نفر [شاید اندکی بیش‌تر] هیچ کسی در کلاس هیچ نمی‌فهمد!

+ اصلاحیه

# استاد

# دانشجو

# دانشگاه

# علم مدرن

۰ ۰۱ دی ۹۳ ، ۰۰:۳۹
صلوات

بابا گفتم درس مهم است؛ اما نگفتم که دیگر جواب پیامک‌های مرا هم نده!

۱ ۲۶ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۴
صلوات

رویکرد انتقادی لازم هست. اما کافی نیست.

چرا؟!!!
شما اولین حرفی که می‌شنوی. حرفی است که می‌پذیری و براساس آن باورهای خودت را شکل می‌دهی. مگر این که قبل از آن مخالفش را شنیده باشی. حتی یک جمله هم شنیده باشی، مؤثر است!
مثل واکسن. آدم تا واکسینه نشده نسبت به بعضی بیماری‌ها موضع دفاعی ندارد و حتی آن را جذب می‌کند. ولی پس از واکسینه شدن نسبت به آن‌ها موضع تهاجمی و دفاعی به خود می‌گیرد.

شاید بارها شده باشد که وقتی حرف جدیدی می‌شنویم، چک می‌کنیم که آیا با حرف‌هایی که تا الان شنیده ایم تناقض و تضادی دارد؟ اگر نداشته باشد جای خودش را پیدا می‌کند و مسالمت‌آمیز کنار بقیه شناخت‌ها می‌نشیند. هیچ مشکلی هم درون آدم اتفاق نمی‌افتد. ولی اگر داشته باشد؛ دیگر معرفت یقینی به حساب نمی‌آید! سؤالی می‌شود که باید بعدا از یکی بپرسم!

نشانه اولی این است که بعد از چند روز اگر بحثی رخ بدهد همین حرف‌هاست که وی بازتکرار می‌کند و به عنوان مصالح استدلالش، از آن‌ها بهره می‌برد. ولی دومی حداقل می‌گوید مطمئن نیستم؛ بگذار ببینم...!

# شناخت

۵ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۰۹:۳۸
صلوات
به گفته خودشان سال‌ها زحمت کشیده‌اند تا بفهمند آیا «مؤلفه‌های به اصطلاح علمی خودشان» روی بیماری‌ها مؤثر است یا نه!
به نتایجی هم رسیده‌اند. فهمیده‌اند در جوامعی که سیگار رواج دارد سرطان شایع است یا حتی سبک و نوع غذاخوردن (کوفت‌کردن) نیز ابتلا به این چنین بیماری‌ها را کمک می‌کند.
این‌ها را می‌گویند. اتفاقا بیشتر از این‌ها هم می‌گویند...

اما نمی گویند چرا بچه‌ها شهر هیروشیما و ناکازاکی این طوری از آب در آمده‌اند! چرا از هر اِن نفر یکی ناقص الخلقه به دنیا آمده!
یا نمی‌پرسند که چرا هپاتیت و حصبه و مالاریا و تیفوئید و تب زرد و تب حلزونی و ایدز (با این آمار وحشتناک) در افریقا پدید آمده. یا این که چرا اسهال، نُقل زندگی این کشورها شده است!
بررسی این کشورهای اطراف ایران هم که اصلا «ارزش علمی» ندارد...

+ -
+
- × ÷ + - × ÷
+ -
+ آمار ایدز اولی فاجعه است.
+ برای این که آمار دستتان بیاید؛ آمار ایدز ایران تا پایان تابستان اخیر 28600 نفر است! (+)

# العلم

# علم مدرن

۰ ۱۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۴
صلوات

الان دقیقا من بیست و یک سال ندارم!

تو چند سال نداری؟!

۲ ۱۰ آذر ۹۳ ، ۰۸:۱۵
صلوات

سه چهار سالی می‌شد آن جا تدریس می‌کرد. دکتر متوجه شده بود که دارد در کلاس‌هایش کارهایی می‌کند.
مثلا می‌گوید «چرا این جا مانده‌اید؟ چرا نمی‌زنید بیرون؟ شماها آزاد آفریده شده‌اید. باید آزاد باشید.»
خود بچه‌ها می‌آمدند به دکتر می‌گفتند.
می‌گفتند «به ایشان بگویید نیاید سر کلاس ما.»
دکتر می‌گفت «چرا؟»
بچه‌ها می‌گفتند چی گفته.
معلم اطلاع می‌دهد که «دارند به ما شک می‌کنند. باید کار را تمام کنیم زودتر.»
شبی که می‌خواست نقشه‌اش را عملی کند ماند توی مؤسسه.

به دکتر گفت «می‌خواهم امشب پیش بچه‌های خودم بخوابم، پیش شاگردهام.»
دکتر گفت «چی از این بهتر؟ می‌مانی تا صبح با هم حرف می‌زنیم.»
دقیق یادم نیست دکتر چطور مطلع شد.
می‌آید پیش طرف می‌گوید «می‌خواهم تنها بات صحبت کنم.»
طرف خوش‌حال هم می‌شود که «چه بهتر!»
دکتر گفت «چرا مکث می‌کنی؟ من خیلی وقت‌ست، یعنی باید بگویم سال‌هاست دوست دارم تنها با تو حرف بزنم.»
خیلی حرف زدند.
دکتر همه‌اش می‌گفته «تو جوان خوبی هستی.»
یا اشاره می‌کرده به تیر آهنی که دستش بوده می‌گفته «دستت خسته شد. بگذارش زمین خستگی در کن.»
یعنی چی؟
یعنی «بزن مرا بکش.»
حتی به زبان آوره. گفته «از چی می‌ترسی؟ نترس. این‌ها همه بچه‌های خودت هستند. شاگردهاتند.»
طرف افتاده به گریه. سرش را گذاشته روی زانوی دکتر افتاده به کریه.
دکتر سرش را بلند کرده بغلش گرفته گفته «حیف تو نبود که این‌قدر خودت را اذیت کردی؟»
طرف به خودش فحش داده گفته «من سگم، پستم، رذلم.»
طرف گفته «اجازه بده بروم. بروم توی بیابان‌های اطراف.»
دکتر گفته «که چی بشود؟»
طرف گفته «که خودم را بکشم. من لیاقت این همه مهربانی را ندارم.»
دکتر گفته «حرفش را نزن. تو از امشب یکی از بچه‌های منی.»

این رفتار را با بقیه دشمن‌هاش هم داشت. با آن‌هایی که جذب گروه‌های سیاسی مخالف ما بودند. می‌رفت سرکشی می‌کرد. یا اگر مریض بودند براشان کادو می‌برد، دعای شفا می‌خواند، می‌بوسیدشان.

به یکی‌شان گفته بود «من و تو در یک سنگریم.»
طرف گفته بود «یک سنگر؟»

مرگ از من فرار می‌کند؛ ص13-15
کتاب مصطفی
انتشارات روایت فتح

+ داری چی کار می‌کنی با ملت؟؟!!
++ 
«بدانید این‌ها مسلمان هستند. فقط دشمن نگذاشته روی خط اصولی حرکت کنند.»

# مسلمان تراز

# مصطفی

۱ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۰۷:۴۷
صلوات