صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

کاش این عزیز هم نظری هم به ما کند!

صدرِ اعظـــــــــــــم

تویی بهانه ‌ام اما بهانه‌ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه‌ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سویِ نشانه‌ای که ندارم
زِ رقعه

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۲ بهمن ۰۱، ۰۰:۰۸ - شاگرد بنّا
    احسنت
پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب با موضوع «نوشتــــــــــ ــــــــــــک» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

جمهوری اسلامی با قدرت پیش رفته است. اما کسانی که در باورهای غربی غوطه‌ور هستند نمی‌توانند درست بعضی چیزها را تحلیل کنند.


بیشتر از این که غربی‌شدن فرآیند فکر را آزاد کند و آزاداندیشی را در درون ملت‌ها به وجود بیاورد. آسیب به مرکز تحلیل وارد می‌کند.

بلکه شاید فقط افِ ای باشد و پُزی برای متفاوت نشان‌دادن و خود را برتر نشان دادن.


طوری که آن چیزی که باید را نمی‌بینند. انسان بی‌اعتنا به هر مفهوم اصیل حقیقی.

چرا که همه چیز باید سکولاریزه شود و این مهم‌ترین آسیب زاویه دید است.

وقتی زاویه دید شما از معارف و نظام فکری قرآنی و نظام فکری اهل بیت انصراف پیدا کرد.

قید عقل را هم شما زده‌اید.


و وقتی انسان از عقل سلیم فاصله پیدا کرد؛ ذهنش استواری لازم را نخواهد داشت.

انسان از درون تهی و بی‌هویت شکل می‌گیرد.


اباحه‌گری در جوامع دارای هویتی مثل جمهوری اسلامی ایران، ریشه در آسیب‌های درونی دارد. خودنگری، اشرافی‌طلبی، دل در گروی دنیا داشتن...

و ترس.


ترس از ملامت دیگران

ترس از گویندگان غربی

ترس از این که مبادا حرفی مقابل بافته‌های جهانی و مفاهیم جعلی بی‌بن مدرن زده‌بشود. و مگر دستگاهی که بنا شده اشتباه است؟ در حالیکه دستگاه نفسانیت‌پرست طاغوتی ریشه‌اش روی زمین است و قراری ندارد.


ترس و واهمه ریشه‌اش در آلودگی است.

شاید به زبانی بشود گفت همه این آسیب‌ها ریشه‌اش در گرایش آلوده است.

به خدا پناه می‌بریم.


بعدانوشت:

شرک -> ترس -> بی‌هویتی -> روی گردانی، بی‌اعتنایی -> اختلال در زاویه دید -> بی‌قراری فکری

# آزاداندیشی

# امروز

۰ ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۸
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

به موقف سوم انقلاب رسیده‌ایم.

آفرین به یکی از افراد خالصی که الان دارد خدمت می‌کند. یادم هست 5 سال پیش، این نکته را گفته بود ولی اصلا با واقعیات آن روز تطبیق نداشت. او از تاریخ تشیع می‌گفت و این که در تاریخ بعد از گذر از دوران مختلف، دوران خاصی هست که مؤمنین خودشان را باید برای آن آماده کنند.

البته الان که در نگاه کلان‌تری نگاه می‌کنیم، تطبیق داشت.

ولی گویا اصل حرف آن روز برای امروز باشد!


 موقف تردید در حرکت...


این موقف از تهدیدات درونی محسوب می‌شود.

یعنی تهدیداتی که از درون یک «جامعه الهی» را دچار سایش می‌کند. در حالیکه سالم بود و قبل از آن داشت کارش را درست انجام می‌داد.

این که بعد از یک دوران کوتاه، برای فردی، این تصور پدید بیاید که ما داریم اشتباه می‌رویم و این را باید همه بدانند.


شاید یک روزی به خاطر بسیط بودن افکار، و غلبه احساس، این تهدید صرفا شکل پژمردگی داشته باشد یعنی صرفا ترس نسبت به این که نکند ما داریم اشتباه می‌رویم. و چه شد؟ مگر ما قرار نبود یک سمت دیگر برویم. در انقلاب مثل زمانی که آتش‌بس انجام شد و امام توقف جنگ را صادر کردند. همه انقلابیون ماندند که چه شد. یا ...


اما تردید عمومی، اگر ریشه‌ای دیگر داشته باشد خطرناک‌تر است. آن هم زمانی که دستگاه محاسباتی دچار آسیب و کجی شود. برای این که هیچ وقت یک آینه منحنی نمی‌تواند وقایع را درست نشان بدهد. وقتی شیوه استدلال، و دستگاه استدلال آسیب دید. اگر مسائلی از جنس شایعات و تکرار، ذهن را از صاف‌بودن خودش خارج کرد، این فکر دیگر جنس پژمردگی به خود نمی‌گیرد. می‌رود تا درو کند و کسی را باقی نگذارد.

دست‌زدن به هر وسیله‌ای برای اثبات یک باورِ نه لزوما واقعی، آفتی است که خود به خود ذهنی که دچار تغییر ساخت فکری شده است به آن دچار می‌شود.

هم «ماده» و هم «صورت» استدلال ضربه و آسیب می‌بیند. قواعد منطق که «صورت استدلال» هستند، جای خود را به استقراهای عجیب، فردگرایی و خودبنیادی و دیرباوری نسبت به حقایق بین می‌دهند.

و «ماده» که منظور، همان مواد خام استدلال هستند که باید از محتویات حق و به دور از اغراض باشد، به جبهه‌بندی و مقابله با مظاهر و مصادیق حق آلوده می‌شود.


تبدیل و دگرگونی دستگاه محاسباتی، این‌جا عامل تردید است.

بدترین آسیبی که می‌تواند گریبان یک جامعه را بگیرد.



جامعه حضرت علی علیه السلام دچار این مسئله شد و در جایی که عناصر تبیین‌کننده امام از دنیا رفته بودند. این آسیب جدی شد. یعنی عماری نبود. کسی نبود که خط ولی را به جامعه بیاورد و ذهن‌ها را به سمت او هم‌سو کند.

شقاق پدید آمد و خیل عظیمی از صف جداشوندگان که مستقیم نبودند، اشتباه کردند، و از اشتباه اول به اشتباه دوم و سوم افتادند، هیچ کسی هم یارای مقابله با آن را نداشت مگر خود ولی الهی...



شبکه‌ی مؤمن مقاومی دربرابر موج‌های یأس، ناامیدی و تردید لازم است.

که خط ولی را به جامعه بیاورد و قلب‌ها را به سمت نشانه‌های او هم‌سو کند.

# امروز

# جامعه سازی

# دستگاه تحلیلی

# شناخت

۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۰
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

رسیدم به او. سلام کردم و عیدش را تبریک گفتم. خوش‌وبشی کردیم. اما مثل همیشه زود صحبتمان رفت به سمت مسائل روز...


- تو فکر می‌کنی انقلاب بعد از 39 سال به سرانجام رسید؟

- نه...

- چه خوب! پس تو هم موافقی با من؟

- چرا خوش‌حال شدی حالا؟

- آخر به هر کسی می‌گویم با من مخالفت می‌کند. ما مگر انقلاب نکردیم که عدالت همه‌جا را بگیرد و بی‌عدالتی در هیچ جا نباشد؟ مگر انقلاب نکردیم که به عدالت با مردم رفتار شود؟

- تا این که منظورت از عدالت چه چیزی باشد!

- عدالت واضح است دیگر!

- شاید معنای آن واضح باشد که نیست اتفاقا! نشانه‌اش این است که وقتی وقتِ صحبت درباره مصداق‌های عدالت می‌رسد، دعواها شروع می‌شود. این یعنی علی‌رغم شدّتِ وضوحِ مفهوم عدالت، افراد، معمولا به جای مفهوم عدالت، تنها یک یا چند «مصداق» از عدالت را برای خودشان تصور می‌کنند و سر آن بحث می‌کنند. بعد می‌بینی که حول آن این همه دعوا و جدل‌ها و هیاهو اتفاق می‌افتد!

- مگر بد است؟ خوب بالاخره عدالت مصداق‌های متعددی دارد دیگر.

- آره خوب، این مسئله‌ای که می‌گویی، درست مثل یک برهه‌ای است که یک عده می‌گفتند «انقلاب کرده‌بودیم که آزادی همه‌جا را بگیرد و هیچ قیدی در هیچ‌جا نباشد!»

- منظورت چیست؟

- وقتی کمی رفتیم جلوتر، حرف‌های جالب‌تری زده‌شد. بحث آزادی را کشیدند سمت آزادی بیان و آزادی مطبوعات... و قانون مطبوعات...

- خوب چه اشکالی دارد. این که کسی درباره آزادی بیان صحبت کند بد است؟

- اشکالی ندارد. اما بعدش این زمینه‌ی این شد که هر وقت خواستند علیه دین و ایمان مردم بگویند و به باورهای مردم توهین کنند.

- خب؟!

- این برای قدیمشان بود. الان هم که می‌بینی... با شعار آزادی می‌آیند توی خیابان... روی آزادی را هم سفید کرده‌اند به خاطر چندتا اسکناس 50 هزارتومانی! و نه دستور اسلام را می‌دانند و نه قانون را... بماند!

- آن‌هایی را می‌گویی که روسری از سربرکشیدند؟

- بله.

- خوب، حرف آن‌ها هم همین است که قانون باید عوض بشود.

- خوب دیگر چه؟!

- هیچ.

- اما بعدتر رفتند سراغ آزادی زندانیان سیاسی... انجمن‌های متعددی تشکیل دادند و در قالب روزنامه‌نگار و ... علیه قوه قضائیه و نظام اسلامی تا می‌توانستند پرداختند و تاختند. این برای 17 تا 20 سال پیش است.

- خوب احتمالا آن‌ها را بی‌دلیل گرفته‌بودند دیگر!

- احتمالا... ولی وقتی صدایش درآمد که اسناد ارتباط تشکیلاتی و مالی‌شان با خارج از کشور برملا شد و عده‌ای از ایشان فرار کردند. الان هم در خارج کشور زندگی می‌کنند و امروز در این شبکه و آن یکی، علیه جمهوری اسلامی هر چه می‌خواهند می‌گویند. متاسفانه پرونده‌ها علیه همکارانشان بود.

- حالا ربط این به بحث ما چه بود؟

- مسئله این است که آن جریان، «آزادی» را پررنگ کردند. همه‌چیز را با نگاه خود بردند روی آن مسئله خودشان، هر توهینی خواستند کردند و هر کسی را خواستند محکوم کردند. در حالی که شاید «نصف» حرفی که می‌زدند، درست بود. ما منظومه‌ای از مفاهیم متصل به همی برای انقلاب داشتیم، نه یکی... ولی به قیمت نابودی هر حقیقت دیگری در مقابل آن، این حرف را پیش بردند.

- مثل چه؟

- مثل ایمان... مثل استقلال واقعی اندیشه... مثل آزادی روح از گناهان و آلودگی‌ها... و مثل...

- باز هم ربطش را متوجه نشدم.

- جای «کلمات» را عوض کن. یک بار دیگر مرور کن ببین چه چیزی دارد نابود می‌شود! اگه اجازه بدهی الان بروم. چون باید جایی برای دیدنی نوروز برسیم. سال رو هم دوباره بهت تبریک می‌گم پسر...

- هم‌چنین... ولی جواب ندادی‌ها. اما روی حرفت فکر می‌کنم. شما هم سال خوبی داشته‌باشی.

- با اجازه‌ات. یاعلی.

- سلامت باشی. علی یارت.

# امروز

# دانشگاه

۱ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۰۴
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

ساختن فرهنگ در عین این که از جهت فکری، متکی به مبانی و معارف است و روی آن ساخته می‌شود.

اما در اجرا و عمل و در شرایط کنونی، بدون رعایت روال درست و منطبق بر حقیقت هستی، تصویری است که هیچ وقت به اجرا نخواهد رسید.

مجموعه‌ای از فعالیت‌های چندجانبه لازم است تا فرهنگ در یک جامعه ساخته شود.

***

اگر انسان بخواهد خودش را بسازد باید از «مبانی» شروع کند. و از مشغول‌شدن به مباحث جزئی، شاخه‌ای و بی‌اهمیت دوری کند.


و اگر انسانی، همزمان در مسیر اصلاح جمعی قدم بر می‌دارد، برای اثر در جامعه باید «مبانی» را «بسط» دهد.

یعنی قدم به قدم اجماع به وجود بیاورد و جلو برود.


در حرکت عمومی هم بیش از همه، نیاز به «خسته‌نشدن و تداوم» هست. دل‌زده بودن و بدون امید به موفقیتِ قطعی، قدم برداشتن اخلاقی است که اجماع‌شکن است. افرادی که ظرف وجودی متناسبی ندارند و صبرها را روی هم نمی‌گذارند یا ظرفیت‌های جدیدی از صبر تولید نمی‌کنند؛ اثر خاصی هم ندارند. در یک کلام استقامت جمعی در مسیر حق.


و عنصر «مراقبت»، اگر مراقبت وجود داشته باشد، کار به سامان خواهد رسید. ولی اگر کار مراقبت درستی رویش نباشد، دیری نخواهد بود که از هم گسیخته خواهد شد.



اولی کاری ایمانی و فکری است که هسته استحکام است.

دومی کاری تبیینی است و به افزودن همراهان حق می‌انجامد.

سومی هم کار را رو به جلو می‌کند.

چهارمی اما کل مجموعه را محافظت می‌کند و سببِ به عاقبت نزدیک شدن آن می‌شود.

و عنصر پنجمی هست که «بقا» به آن وابسته است. این که اگر کسی نیاز به برکت و ماندگاری و از بین نرفتن عمل دارد باید نیت خود را درست کند.


***

اما حرف این است که به طور کلی ساخت فرهنگی یک جامعه، فعالیتی «یک متغیره» نیست. مجموعه «فعالیت‌های موازی» است که به ثمر می‌نشیند.

معمولا مجموعه‌های طرفدار حق در یکی از این‌ها دارای مهارت لازم نیستند لذا دچار آسیب می‌شوند؛ به موفقیت نمی‌رسند و بلکه سریع مقدمات از بین رفتن ایشان فراهم می‌شود.

***

یا ایها الذین ءامنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون (آیه 200 سوره مبارکه آل عمران)

# جامعه سازی

# نظام سازی

۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۴
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

«این نگاشته یک مثل است.»

سرگروه تیم بعد از کلی مشقت و سختی و فراز و نشیب، همه موقعیت‌ها را بررسی کرده و بالارفته بود. پس از بررسی‌ها اعلام کرد که باید از این مسیر حرکت کنیم. روزهای منتهی به سه‌ماهه سرما بود. طبق تیزبینی و عمق نگرش او باید طی دو روز به وسط کوه و غاری در آن‌جا می‌رسیدیم. سرگروه می‌گفت آن‌جا آب هست و مسیر بسیار کوتاه‌تر است ولی بشدت سخت و صعب‌العبور بود. برای ما که بار اولمان بود خیلی سخت بود. شاید کفش مناسب را هم نداشتیم. ولی با توجه به صخره‌های تیز و با شیب تندِ آن باید یک روز و نیمش را رسماً صخره‌نوردی می‌کردیم!

با جیره آب بسیار کم، تشنگی واقعا بر ما غالب شده بود. امان بعضی‌ها بریده بود. چند نفر شده بودند که تقریبا هر نیم‌ساعت بین خودشان یک غری می‌زدند و آن یکی نیم‌ساعت بعد به تأیید جوابش را می‌داد. وقتی این سخن از زبان سرگروه بیرون آمد، این‌ها دیگر طاقتشان تمام شد. شروع کردند و آشکارا کلماتی به کار بردند که تخریبی بود. هر کسی یک تیکه‌ای انداخت و گفت که اتفاقا این مسیر را باید از این‌جا رفت. تقریبا هر کدام یک مسیری را گفتند و پشت‌بندِ آن فلسفه‌ای می‌ساختند تا این که بگویند مسیر نجات از این راه است. بالاخره بعد از نیم‌ساعت دادوهوار روی دو سه راه هم‌کلام شدند. نزدیک غروب بود. هوا داشت واقعا سرد می‌شد و نیاز به یک محل حفره‌مانند و در امان از بادِ سوزانِ شب‌هنگام داشتیم. ابرهای قرمز و سیاه‌رنگی بالای سرمان بود. قرمزی از غروب بود ولی سیاهی‌اش بیانگر خبر ناگواری بود! در میان این دعواها، سرگروه اما، اهل شب بود. یعنی راه شب را خوب می‌شناخت. می‌دانست که در شب‌ها باید کجا باشیم؛ به همین دلیل مسیر را طوری تنظیم کرده بود که این نیز لحاظ شود.

***

اما دعوا بالاگرفت.

چند دستگی شدیدتر شد. آن‌ها اختلاف را به فضای عمومی کشاندند. از این طرف هم افرادی به دفاع فعال پرداختند و سعی کردند نظر سرگروه را مستقر کنند. اما این عمومی‌سازی و طرح‌های مختلفی که با دادوبیداد هم همراه بود، اثر خودش را گذاشته بود. چند دستگی طوری شده بود که هر کسی در جمع، خود را صاحب حقی برای تعیین مسیر تلقی می‌کرد. فضا بسیار سنگین بود. آذوقه هم محدود و در کوله یک سری از افراد.

بالاخره با فشارهای بسیار، مسیر دیگری غیر از مسیر سختِ سرگروه انتخاب شد و رفتیم. اما کجا بود آب؟! دو روز هم گذشت. افتاده بودیم در مسیری که همه‌اش شبیه هم بود. کمی مسیریابی دشوار شده بود. شاید می‌شد گفت میان رشته‌کوه‌ها گم شده بودیم. دیگر دهانشان بسته شده بود. ولی در همان حال هم می‌گفتند که ایراد از شما و سرگروه است که از اول از این مسیر آمده‌اید. و جملاتی را از سرگروهِ قبلی بیان می‌کردند. سرگروه قبلی ما در میان راه به نزد خدا رفته‌بود. او بود که ما را از آن وضع ذلت‌بار و سیاه نجات داد. لحظه پرکشیدن، همه سوگواری چه غوغایی بود. همه برایش گریه می‌کردند و به سر و روی خود می‌زدند. غم دوری او قابل تحمل نبود. خدا می‌داند که او نیز چه کشید؛ از افرادی که کارشکنی می‌کردند. الان هم عده‌ای دیگر، منتقد شده بودند و متأسفانه به آن‌ها اضافه... پس از گذرِ دورانِ افرادی ناباب... این‌بار خودشان این راه را به نامِ تنها راهِ نجات، تحمیل کردند و خودشان هم نقد می‌کردند!

***

شش روز!

دو روز، به شش روز رسید. هنوز به جایی نرسیده بودیم. در واقع ما مسیری را انتخاب کرده‌بودیم که از دامنه کوه تنها به انتهای دره راه داشت و رودی خروشان و سرد. از این رود طویل و شدید هم که از میان صخره‌ای بلند سرازیر می شد؛ نمی‌شد رد شد. کار به بن‌بست رسیده بود. این رود از به هم‌پیوستن چند چشمه مختلف از کوه تشکیل می‌شد. عده‌ای کلا پشت کردند و آشکارا شروع به فحش دادن کردند. عده‌ای همین‌جا هم دست از غرهای قبلی خود و ایجاد مسائل فرعی دست برنمی‌داشتند.

حرفی نمانده بود جز این که باید به راه اصلی برگردیم. نکته‌اش فقط این بود که بعد از شش روز به آبی خروشان رسیده بودیم. رمقی در کسی نمانده بود. فقط غذاهای خشک باقی‌مانده بود که آن هم برای چهار روز جواب می‌داد.

بازگشتیم.

در همین راه بازگشت، باز هم حرف می‌زدند که اگر ما نبودیم به آب نمی‌رسیدیم! کسی حرفی نمی‌زد. فقط این‌ها غر می‌زدند. در این میان عده‌ای از غذای خود صرف نظر می‌کردند و هنگام تقسیم وعده‌های خوراکی خشکی که باقی‌مانده بود، می‌رفتند این‌ور و آن‌ور و جوری گم‌وگور می‌شدند که کسی پیدایشان نکند. عده‌ای می‌گفتند ما نماز قضا داریم و از هر فرصت استراحتی برای قضای واجب‌های عقب‌مانده خود استفاده می‌کردند. و عده‌ای جور دیگر. همین افراد هم سهمشان را به افراد مسن‌تر و ضعیف‌تر می‌دادند. این‌ها همان‌هایی بودند که همیشه زیرِدوش افراد از پا افتاده را می‌گرفتند و با خود می‌آوردند. به هر صورتی شد، طی شش روز با آن آب زنده ماندیم.

***

رسیدیم به نقطه اول.

فرق این بار با بار قبل این بود که همه ساکت بودند. دیگر کسی نبود بگوید از مسیر دیگری برویم.

ولی یک فرق دیگر هم وجود داشت که دیگر خودمان را هم نمی‌توانستیم جابه‌جا کنیم. پاها و دست‌ها توانایی خودش را از دست داده بود. راه، واقعا سخت، تقریبا عمودی، با سنگ‌های تیز و فراتر از تصور سرد! به فصل سرما هم رسیده بودیم. به معنای واقعی یخ زدیم.

به هر مکافاتی شد به غار رسیدیم. همه دست‌هایمان زخمی و خونین شده بود. در حالی‌که راه دو روزه را در شش روز طی کردیم؛ شش روزِ سوم. عده‌ی زیادی را در همین مسیر از دست دادیم. همه گریه می‌کردند. هیچ کسی نمی‌توانست ادامه بدهد.

ولی غار شده بود پناهگاهی که بشود به از باران و سرما به آن پناه برد. رسیدیم، ولی نصفِ ماه دیرتر به کهف رسیدیم!

***

و بالاخره نجات یافتیم. یعنی همین که الان دارم این‌ها را می‌گویم نشان می‌دهد که به‌لطف‌خدا ما زنده‌مانده‌ایم. اما چه بگویم بهترین دوست و رفیق و برادرمان را در میان راه جا گذاشتیم؟ از همان‌هایی که از غذای خود می‌زد و کمک‌حال دیگران بود...

محسن رفت و ما ماندیم!



پانوشت:

این هم جالب است که بگویم وقتی به آن غار رسیدیم؛ فهمیدیم کنار آن یک چشمه‌ی کوچک هست (یکی از همان چشمه‌هایی که به رود خروشان می‌پیوستند) که اگر از آن می‌گذشتیم، روی مسیر همواری در دامنه کوه‌ها می‌افتادیم. مسیری که به راحتی، دامنه کوه‌های کنار هم را به یکدیگر متصل می‌کرد و می‌توانستیم طی چهار روز با کمی سختی به آن دشت بهشت‌گون برسیم. دشتی با گل‌های رنگی و خواستنی. اهالی آن دشت، به آن‌جا دشت‌های حیاط می‌گفتند! ما اول فکر می‌کردیم که منظورشان حیاط است ولی آخر فهمیدیم حیات به معنای زندگی است!

رسیده بودیم به دشت‌های زندگی...

# مثل

۲ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۸
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

جامعه، چگونه با یک قانون مواجه می‌شود؟

برنامه‌ریزی در جامعه از چه مؤلفه‌هایی تشکیل می‌شود؟


قانون ریشه در افعال پیشینی دارد.

یعنی اگر جامعه‌ای کار سیئه و بدی را انجام دهند. زمینه را برای این که قانون آن را بپذیرند و آن را حق خود بدانند، ایجاد کرده‌اند.

چون خودشان، مسیر اراده‌شان را به سوی آن کار باز کرده‌اند.


هر فعل ارادی، صفت متناسب با خودش را در انسان تقویت می‌کند و مداومت بر آن کار تا جایی پیش می‌رود که آن اخلاق بر انسان حاکم شود.

اگر این عمل و اخلاق شکل‌گرفته از آن، عمومی و فراگیر شود.

در این صورت قانون متناسب به سادگی در مردم جا می‌افتد.

و مقابله‌ای نخواهد بود.

***

حال باید چه کار کرد؟


آیا کارهای هستند که بالاتر از اعمال دیگر قرار بگیرند و بقیه کارها ذیل آن‌ها باشند؟

بله.

این گونه است.

کارها هم رده نیستند. بعضی از اعمال مقدم بر دیگری هستند.


دو مقوله‌ی عمده وجود دارد:

1- اولین کار «امر به پرستش خدای یگانه» و «نهی از پرسش الهه‌های گوناگون» است.

2- دومین کار نیز «امر به استغفار رب جامعه» سپس «امر به توبه» است.


همه امور دیگر جامعه ذیل این دو سرفصل قرار می‌گیرند.

***

به بیان کامل‌تر...


امر به «توحید»، «استغفار و توبه»

و

نهی از «الهه‌ها» و «روگردانیدن»

و

آن هم «به صورت جمعی» در پناه یک «رسول»

با

راهکار حرکتیِ «انذاری و هشداری» و «بشارتی و ایجادشوق»


برنامه ایجاد جامعه اسلامی است.


هر کدام از این‌ها نباشد کار در جامعه پیش نمی‌رود.

مؤمنین در نهایت نجات می‌یابند ولی اصلاح، عمومی نخواهد شد و جامعه به جامعه اسلامی تبدیل نخواهد شد.

***

مطلب قبل در رسیدن جامعه به کمال بود.

اما مهم‌ترین چیزی که جامعه را از اضمحلال حفظ می‌کند؛ «نهی از فساد» به «صورت جمعی» است.

زنده بودن «اصلاح جمعی»، باعث می‌شود، جامعه به ورطه اضمحلال و هلاکت نیفتد.

این موضوع تضمین شده است.

***

جریان ضدانقلابیِ غرب‌پرست ولی، دروغ می‌گوید.

با تحقیر، مسخره‌کردن‌ها، قدرت‌نمایی‌های دروغین و فشارهای رسانه‌ای، ابتدا اغوا می‌کنند؛ سپس قانونی را برخلاف فطرت جامعه، نهادینه می‌کنند.

علم را هم ویترین کار خود قرار می‌دهند. چرا که زودتر آن علم را نیز تحریف کرده بودند.

با جریان علم جلو می‌افتند و قیام می‌کنند.

بله؛

با سکوت، جامعه در نهایت تغییر خواهد کرد.

***

اگر جمعیت میلیونی مؤمنین و نخبگان انقلابی، از شناکردن در نعمات و سرمستی دوری‌کنند و همچون «مانعی» مقابل مجرمین جامعه قرار بگیرند؛ حرکت عمومی قابل تغییر است.

و فرآیند تدوین و طرح قانون در آن زمان است که واقعی خواهد بود. قانون، به عقبه‌ی حقیقی مبتنی بر عمل نیاز دارد.

چرا که برنامه اسلام، «اجتماعی» ریخته می‌شود.

***

قانون‌نویسی در متن مردم رخ می‌دهد.

و هیچ‌وقت قانون‌های بالادستی بدون عملِ پیشینیِ مردم، عمومی نمی‌شوند.

و انباشت قانون‌های بالادستی و قانون‌نویسی در اتاق‌های دربسته بزرگ، فقط تعارضات و عدم تبعیت از قانون را بیشتر می‌کند.

همان‌طور که می‌بینیم.

***

مطالب بالا با استفاده از ساختار «سوره مبارکه هود ع» و ضرب آن «به ویژه» در جریان «حضرت لوط» و «حضرت شعیب» علی نبینا و آله و علیهما السلام نوشته شده است.

جز او خدایی نیست.
طلب مغفرت می‌کنیم و به او باز می‌گردیم.


بعداًنوشت:

احساس کردم باید یک توضیحی اضافه کنم.
جمهوری اسلامی باید با قدرت وضع قوانین علیه «ساختارهای غیرالهی» و «ساختارهای گناه‌آلود» و غیره را دنبال کند. در این شکی نیست.

بحث بر سر نوشتن برنامه‌هایی است که مردم و نخبگان باید در پناه «رسول» انجام دهند.

# جامعه سازی

# نظام سازی

۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۱:۵۷
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم  
چگونه به جامعه اسلامی برسیم؟

در پاسخ به سؤال بالا جواب‌های متعددی داده شده است. اما به جواب نمی‌رسیم مگر این که به دو سؤال اصلی که در جواب به سؤال بالا مؤثر هستند پاسخ دهیم.
1. امام جامعه چه وظایفی دارد؟
2. مردم چه وظایفی دارند؟

***

«رسول» در معنای تام خود کسی است که وظیفه دارد، جامعه را از «ظلمت به سمت نور» خارج کند. و جامعه را به اذن رب آن‌ها به سمت «راه غیرقابل شکست و غلبه» منتقل کند.
و «مردم» چه وظیفه‌ای دارند؟! این که «نعمات مورد غفلت» خود را قبول کنند و بشناسند و با قدرت «شکر آن‌ها» را انجام دهند و به شکر آن‌ها بپردازند. و در این صورت قطعا جامعه وسعت می‌یابد. و در راه حق خود قرار می‌گیرد.

***

اما سؤال...
چرا امروز جای رسول و مردم عوض شده است؟ مگر مردم نباید بر رسول حاکم باشند؟!!

ما امروز داریم آسیب عمل نکردن جامعه به دستورات الهی را می‌خوریم. البته اگر دقیق و صادقانه بخواهیم بگوییم. مردم واقعا به وظایفی که احساس می‌کردند، عمل کردند. مشکل چیز دیگری بود.
چه بود؟ این که کسانی در دوره‌ای مکنت پیدا کردند. چیزی که بود حرکت و پس از مدتی قیام همه‌جانبه و عمومی علیه جریان اسلام ناب بود. در دورانی که دست مردم انقلابی از توانمندی تشکیلاتی و حکومت‌داری - به دلایل متعددی1 - خالی بود، آن جریان با قوت، سوگیری‌های خود را در قالب سیاست‌‌ها، زیرساخت‌های قانونی و اجتماعی نهادینه کرد. جریانی که امروز هم با نقشه و با قدرت بر این مسیر سوار هستند.
ولی ما امروز داریم آسیب عمل نکردن جامعه به دستورات الهی را می‌خوریم. اگر این گزاره برای 20 الی 25 سال قبل قابل خدشه بود. امروز، عدم عملِ بخشی از مردم یعنی «جریان انقلابی مؤمن» به وظایف خودش اصلی‌ترین آسیب جامعه اسلامی است.
وظایف چیست؟ آن بحث دیگری است.

ولی اصلا سؤال چیز دیگری بود.
چرا جای رسول و مردم عوض شده است؟ مگر مردم نباید بر رسول حاکم باشند؟!!
سؤال بالا سؤالی است که ما معمولا به آن فکر می‌کنیم!
ولی متأسفانه اشتباه است و صحیح نیست.

اما درست است، واقعا جای رسول و مردم عوض شده است! به قرائن مشهودی، مدتی (چندین سال) است که وظایف رسول با مردم جابه‌جا شده است! و انتظارهایی که شنیده می‌شود این است که چرا جایگاه رسول، در حد یک آدم عادی نیست و چرا باید نظرات رهبری در مسائل حکومتی جریان داشته باشد و مردم ملزم به رعایت آن باشند؟!
لذا باید اقرار کرد واقعا جای رسول و جمعی از مردم عوض شده است.

اما....
این یعنی این که مردم فکر نکنند؟! نه خب!
این یعنی این که مردم سرشان را بیندازند پایین و صرفا حکمرانی بشوند؟ چه کسی این حرف را زد؟!!
و این یعنی این که مردم از مسئولین پیگیری نکنند و دهان خود را ببندند؟! واقعا چنین چیزی متوجه می‌شوید؟!!
بگذارید ادامه بدهیم.

گفته شد که مدتی است، وظایف جابه‌جا تصور می‌شود.
این دو.

***

و سه این که...
دولت اسلامی، در واقع «همه مردم» هستند.
و با این نگاه بر «همه مردم»، پیگیری و عمل به وظایف، واجب است.
ولی مسئله این‌جاست که طرح‌های هدایت از آن رسول است؛ بیان و بسطِ هدایت کلان از حوزه اختیارات ولی جامعه است، نه مردم. این حقیقی است. اما بماند.

بلکه دولت‌هایی که در جایگاه ولی می‌نشینند آسیب‌زا هستند.
دولت، نقش اجرایی دارد، نه نقش ولایی! و باید عمل کند، نه طراحی کلان حرکت انقلاب اسلامی! ولی این ورود و این اتفاق در 28 سال گذشته گویا به امری عادی تبدیل شده است. صدالبته با افت و خیز.

«همه»‌ی مشکلات باید به دستِ مردم حل شود، «همه»ی مشکلات. بلاشک.
اما وقتی مردم وارد کار نشدند و ما نتوانستیم بر خلاف رهبر جامعه مردم را در همه مسائل اجتماعی، فرهنگی و ... درگیر و فعال کنیم. این مشکل به رهبر وارد است؟! یا به دولت‌هایی که چنین اجازه‌ای ندادند و یا به خواب‌بودن و عدم فعالیت متناسب ما؟!
در حالی‌که جبهه ضدانقلاب همه تمهیدات قانونی و زیرساختی و نیروی انسانی‌اش را در بیست‌وچند سال اخیر به خوبی متشکل کرده و روی سیستم سوار کرده است؛ دیگر چه حرفی می‌ماند؟!
طبق همان اصل اسلامی که دولتِ اسلامی، مردم هستند و همه وظایف به عهده مردم است. ما نیز جزء مردم هستیم و عمل به جهت کلی بین و واضح رسول الهی، وظیفه جریان انقلابی است. لذا باید حقیقتا به همین میزان و بلکه بیشتر از آن سرافکنده و به تاریخ پاسخگو باشیم.

***

اما پس از نوشتن همه این قطعات، پاسخ به سؤال اصلی در همان قسمت دوم داده شد.
که هدفِ گسترده‌شده در سوره ابراهیم (ع) است.

لک الشکر و لک الحمد



پانوشت:

(1) از جمله شهادت بسیاری از ستون‌های انقلاب
و از جمله پرداختن خالصانه مردم انقلابی به مسائل انبوه پهنه کشور
و از جمله تمرکز به وظایفی که در آن دوران گریبان جامعه را به خود گرفته بود.


# جامعه سازی

# نظام سازی

۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۱:۴۳
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

سال‌هاست که مرزبندی اصول‌گرایی و اصلاح‌طلبی از فکرها و زبان‌ها رخت بربسته است.

دقت کنی می‌شنوی که تقریبا همه می‌گویند:

ما نه اصول‌گرا هستیم و نه اصلاح‌طلب.

یا گفته می‌شود:

این تقسیم‌بندی‌ها، تقسیم‌بندی‌های غلط و رهزنی است.

در هر دو هم انقلابی یافت می‌شود و هم ضدانقلابی.

اصول‌گرایی و اصلاح‌طلبی هر دو بستری صرفا برای کسب قدرت شده است.

تقسیم‌بندی جریان‌ها به اصول‌گرایی و اصلاح‌طلبی دروغ محض است.

این حرف‌ها چیست؟! اگر دوگانه‌ای باشد دوگانه «انقلابی» است و «ضدانقلابی». و ما افتخار می‌کنیم که انقلابی هستیم.


این پس‌زمینه ذهنی فضای دانشجویی جریان انقلابی.


(توی پرانتز عرض کنم که اولاً دارم نقل قول می‌کنم. ثانیاً هیچ‌کدام از بالایی‌ها نمی‌گویند که اصول‌گرایی در عالم وجود ندارد یا نمونه‌ی اصلاح‌طلبی در عالم یافت نمی‌شود.) پرانتز بسته


***
اما در همین حال یک چیز جالب می‌بینی...
چه چیزی را؟!

1. این که هنوز هم که هنوز است، عده‌ای دوست دارند همه چیز را یا «اصول‌گرا» یا «اصلاح‌طلب» تحلیل کنند!
2. و نیز همراه با مذمت و سرتکان‌دادن (!) از ایشان می‌شنوی که «این‌ها دنبال کسب منفعت و قدرت خودشان هستند.»

***
اما...

الف) پس از مدتی مشاهده می‌کنی، هر رجل سیاسی و غیرسیاسی که اصولش یکی در نمی‌آید با برچسب «اصول‌گرایی» یا «اصلاح‌طلبی» از دور خارج می‌شود!
ب) و وقتی طبیعتا به عنوان اولین سؤال می‌پرسی که پس شما چه هستید؟! می‌شنوید: «ما اصول‌گراهای اصلاح‌طلب هستیم! ما در پازل سیاسی ایران نمی‌گنجیم!»
ج) و در آخر می‌پرسی پس ما چه هستیم؟! بدون توجه به انقلاب و ضدانقلاب، جواب این است که «شما به اصول‌گراها می‌زنید! با اصلاح‌طلب‌ها هم سلیقه‌ی متفاوتی دارید!!!» مگر این که «به ما بپیوندید!»


پ.ن: در تعابیر دیگر «ما=مردم» گرفته شده است. که به علت کوتاهی سخن از ذکر آن خودداری کردیم!

# آزاداندیشی

# امروز

# دانشگاه

۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۳:۱۶
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

اداره کشور به تنهایی امر مشکل و دشواری است.

یعنی به پهنای یک کشور برنامه‌ریزی برای سازندگی و ادامه و پیشبرد کشور در همه زمینه‌ها.

این پیشرفت به تنهایی حتی اگر دشمنی هم نباشد، امری بسیار سخت و دشوار در عین حال شوق‌آفرین و روح‌افزا است.


اما ما در سرزمینی زندگی می‌کنیم که جریانات وابسته و خودباخته‌ی بسیاری در لباس دوست، بدون چرا گفتن همه مفاهیم غربی را در عملیات اجرا می‌کنند.

بلکه با جمع گسترده‌ای طرف هستیم که در مقابل «هر» تلاشِ الهی و هر حکمِ ولیِ الهی، یک چرا و یک علامت سؤال می‌گذارند؛ بلکه کارشکنی می‌کنند و کاری می‌کنند که زمین بخورد.

برنامه‌ریزی می‌کنند. کار اجرایی و تبلیغاتی می‌کنند. حتی قانون تصویب می‌کنند و اجرا می‌کنند.


خوب چه کار باید کرد؟


***


بی‌شک عمل به اولویت‌های امامِ جامعه در صدر اولویت‌هاست.

ولی سؤال این است که برای این که آن‌ها محقق بشود چه نیازی داریم؟ و چه اتفاقی افتاده که کارآمد نیسیتم؟



پاسخ، وجه‌های متعددی دارد ولی در یک کلام این است که ما نیاز داریم که «خالصانه زیاد بشویم».

باید جمع متمرکزی را به وجود آوریم که با تلاش‌های مداوم در زمینه‌های متعدد توانمند باشند.

جمعی متشکل که به کارهای دیگری بی‌تفاوت نباشد.

و هر خلأیی در هر جا و هر جمعی غیر از جمع خود را را با توانمندی‌های خود پر کند.


ما نیاز داریم به «زکات».

ما در نام جمع الهی و انقلابی، زکات برادری‌هایمان را نمی‌پردازیم.

زکات برادری پر کردن خلأهای گروه‌های دیگر است.


زکات هر شیء، چیزی است که وعده داده شده است که جایش پر می‌شود و بلکه زیاد می‌شود.

و ما به وعده‌های الهی ایمان داریم.


خداوند توفیق و شکر بدهد.


بعداً نوشت: این نوشتار برای ارتباط میان‌ساختاری و میانِ جمع‌های «انقلابی مؤمن» نوشته شده است و نه جمعی کوچک و بسته.

# امروز

# تشکیلات

۱ ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۲۶
صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی‌دانم چه مدت است که این وبلاگ ساخته شده.

اما به دلایلی از ابتدای آن بی‌نام می‌نوشتم.

البته نه بی‌نام بی‌نام!

چرا که «محمدحسن» نامی حقیقی بود.


شاید اگر هم‌چنان شرایط به منوال قبل پیش می‌رفت، نیازی به این کارها نبود.

البته شاید هنوز هم نباشد.


ولی چاره‌ای نیست.

چون یادم است هشتاد و هشت هم حرف سر همین بود که وقت آمیختگی حق و باطل دیگر نباید سکوت کرد.

چرا که شمشیر در نیام نمی‌بُرد.


محمدحسن گل محمدیان هستم.

دانشجوی ارشد دانشگاه شهید شریف

# امروز

۰ ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۵۳
صلوات